.شيخ الرئيس ابو علي سينا
اشاره
ابو علي سينا يكي از دانشمندان بزرگ قرون وسطاست، وي در سال 370 هجري (980 ميلادي) در حوالي بخارا متولد شد. از كودكي به كسب علم راغب بود، از ده سالگي با قرآن، اصول دين، ادبيات، نحو و صرف، معاني و بيان، آشنا بود و نزد يك نفر بقّال بخارايي، علم حساب را آموخته است و در 17 سالگي نوح بن منصور ساماني را معالجه كرد و اين امر باعث راه يافتنش به كتابخانه سلطنتي گرديد و در 18 سالگي كليّه علوم معموله عصر خويش، مخصوصا رشته طب را فراگرفت و آثار گرانبهاي اقليدس، المجسطي و بطلميوس را مورد مطالعه قرار داد. بعدها به مطالعه آثار متافيزيكي قدما (مابعد الطّبيعه) سرگرم ميشود.
ابن سينا به اين قانع نبود كه در طبيعيّات سرآمد، و در طب مرجع بلندآوازه دوران خويش باشد. بيگفتگو، اين نكته را ميدانست كه تا شخص دانشمند، فيلسوف نباشد دانشش به كمال نميرسد. به قول خودش، چهل بار كتاب مابعد الطبيعه ارسطو را ميخواند ولي مطالب آن را كاملا درك نميكند تا روزي به حكم تصادف كتابي در اغراض مابعد الطّبيعه از مؤلّفات ابو نصر فارابي به دستش ميافتد و با مطالعه آن، به درك گفتههاي ارسطو توفيق مييابد.
جهانبيني ابن سينا
«... ابن سينا عقلي مبتني بر منطق داشت، بر تعريفات دقيق اهميت ميداد و از بركت كتابها و دانشهاي فراوان و متنوعي كه از خود به يادگار گذاشت مدّتهاي دراز علما و دانشجويان قرون وسطا را به خود مشغول داشته بود، ابن سينا به اين سؤال كه آيا كليات (چون انسانيت، فضيلت و سرخي) مستقل از جزئيات وجود دارد، جواب داده و ميگويد اولا كليات پيش از خود اشياء در عقل خدا وجود داشت و اشياء از روي آن بهوجود آمد، ثانيا كليّات در اشياء بهوسيله صورت نوعي آن وجود دارد، و بعضي از اشياء در عالم طبيعي به صورت معاني انتزاعي در عقل انساني وجود دارد ولي منفصل از اشياي جزئي وجود ندارد. از پس يك قرن جدل و مناقشه، متفكرين غرب چون آبلار و اكيناس نيز همين جواب را دادند ... ابن سينا به قدم عالم معتقد بود و ميگفت «وجود خداوند بر وجود جهان تقدم ذاتي دارد نه زماني» يعني جهان در هر لحظه بر علّت مبقيه احتياج دارد كه همان خداست ... خداوند ماده نيست بلكه از
ص: 254
جسم مبراست. چون عقل است، يكي است و دويي در آن نيست و چون همه مخلوق را عقلي هست، بالضّروره خالق آن نيز عاقل است ... افعال و حوادث مستقيما از خدا بوجود نميآيد بلكه اشياء در نتيجه عمل غايي داخلي تكامل مييابد. شرّ از خدا بهوجود نميآيد، بلكه وجود شرّ غرامتي است كه در قبال آزادي اراده ميپردازيم و ممكن است شرّ جزئي از لحاظ كلّي خير باشد ... نفس غيرمادي است ... هر نفس و هر عقلي مقداري آزادي و قدرت خلق و ابداع دارد كه نظير قدرت علت اولي است، چون نفس و عقل نيز از علت اولي به ظهور آمده است، نفس پاك، پس از مرگ به عقل كلّي واصل ميشود و سعادت صلحاي نيكوكار همين است.
ابن سينا كوشش فراوان كرده است تا نظريات فلسفي خود را با عقايد عامه مسلمانان توافق دهد. وي نه مثل لوكرسيوس)Lucretius( بود كه بخواهد، دين را به خاطر فلسفه از ميان ببرد و نه مثل غزالي كه يك قرن بعد از ابن سينا آمد و ميخواست فلسفه را به خاطر دين نابود كند، بلكه وي همه قضايا را تنها به روش عقلي و كاملا مستقل از قرآن، مورد بحث قرار ميدهد. وحي را براساس قوانين طبيعت توضيح ميدهد ولي به تأكيد ميگويد كه وجود انبياء براي مردم لازم است تا قوانين اخلاق را به صورت استعاره و مجاز كه مردم فهم كنند و در آنها مؤثر شود توضيح دهند ... به همين دليل بود كه پيغمبر از معاد جسماني سخن ميگفت و احيانا بهشت را به صورت مادّي وصف ميكرد.
فيلسوف ما، در خلود جسماني ترديد دارد و معتقد است كه پيغمبر اگر بهشت را فقط به صورت روحاني وصف ميكرد، مردم به سخنان او گوش نميدادند و از آنها يك ملت نيرومند و منظم بهوجود نميآمد. كساني كه ميتوانند خدا را براساس محبت، آزاد و فارغ از اميد و بيم عبادت كنند انسان كاملند ولي اين مرحله عالي را براي همه پيروان خود فاش نميكند، بلكه فقط با كساني كه عقلشان كامل است و نفوسشان اوج گرفته، از آن سخن ميگويد.
آثار ابن سينا
كتاب شفا و قانون ابن سينا اوج كماليست كه تفكر قرون وسطا بدان دست يافته و در تاريخ تفكر انساني، از تحقيقات معتبر بشمار است. وي در غالب مباحث خود، از ارسطو و فارابي مايه ميگيرد، چون ارسطو كه در بسياري از مباحث خود، مايه، از افلاطون ميگرفت، اما اين قضيّه از منزلت او نميكاهد ... بعضي از سخنان ابن سينا به نظر عقل ممكن الخطاي ما ياوه و پوچ ميرسد، ولي همين قضيه درباره گفتار افلاطون و ارسطو نيز صادق است ... ابن سينا انديشه شكاك
ص: 255
و روح نقّاد و وسعت نظر و آزادمنشي بيروني را ندارد و اشتباهات وي، از بيروني بيشتر است ... ابن سينا در وسعت افق علمي و فلسفي از همگنان خود ممتاز است. نفوذ وي بسيار دامنهدار بود و از ديار شرق گذشته به اندلس رسيد، و در فلسفه ابن رشد و ابن ميمون اثر گذاشت و به دنياي مسيحي لاتيني و فيلسوفان مدرسي نيز رسيد. تأثير فراوان افكار ابن سينا در فلسفه البرتوس ماگنوس)Magnus( و توماس اكيناس)Aquinas( حيرتانگيز است.
روجربيكن انگليسي، او را بزرگترين استاد فلسفه بعد از ارسطو، لقب ميدهد.
با مرگ ابن سينا تقريبا دوران فلسفه در مشرق به سر رسيد، زيرا تمايلات سنيگري سلجوقيان و بيم رجال دين از افكار جسورانه فلسفي، و پيروزي تصوف غزالي، خيلي زود انديشه فلسفي را از ميان برد.
منابعي كه هنوز مورد مطالعه قرار نگرفته است
متاسفانه اطلاعات ما درباره سه قرن از (133- 442 هجري 750- 1050 ميلادي) كه فكر اسلامي در اثناي آن شكوفا شد بسيار ناقص است، زيرا هزاران نسخه خطّي عربي در علوم و ادبيّات و فلسفه همچنان در كتابخانههاي دنياي اسلام نهان مانده است. تنها در اسلامبول سي كتابخانه در مسجدها هست كه از نسخههاي خطي آن اندكي منتشر شده است. در قاهره و دمشق و موصل و بغداد و دهلي، مجموعههاي فراواني هست كه حتي فهرستي براي آن آثار تنظيم نشده است. در سكوريال، نزديك مادريد، يك كتابخانه مفصلي هست كه هنوز نسخههاي خطي آن را در علوم و ادبيات و دين و فلسفه اسلام شمار نكردهاند.
اطلاعاتي كه درباره ثمرات فكر اسلامي در اين سه قرن داريم اندكي از باقيمانده آثار آنهاست ... اگر علما، اين ميراث فراموش شده را كشف كنند به احتمال قوي قرن دهم مشرق اسلامي را در تاريخ علوم عقلي انساني، به صف قرون طلايي خواهيم برد ... «1»
فلسفه بوعلي
بوعلي، فلسفه را به دو قسمت نظري و عملي تقسيم ميكند.
فلسفه نظري او از سه بخش طبيعيات، رياضيات و الهيّات سخن ميگويد و فلسفه عملي بوعلي شامل سه بخش اخلاق، تدبير منزل و سياست مدن ميباشد.
بوعلي مانند فارابي موجود را به واجب الوجود و ممكن الوجود تقسيم ميكند و
______________________________
(1). ويل دورانت: تمدن اسلامي، ترجمه ابو القاسم پاينده، از ص 171 تا 176.
ص: 256
جهان را معلول و مخلوق ذات باري ميداند. فرق واجب الوجود با ممكن الوجود در آن است كه براي واجب الوجود هستي ضرورت دارد ولي در ممكن الوجود چنين نيست. و از اين پندار چنين نتيجه ميگيرد كه همه چيزهاي جهان ممكنند و نيازمند علتي هستند كه آنها را بهوجود آورد يا نيست و نابود گرداند و با اين بيان وجود خدا را اثبات ميكند. به نظر او، خدا بسيط و هستي و ذات او يكي است. صفات خدا عين ذات اوست، خير و كمال مطلق است. بوعلي جسم و روان را از هم جدا ميداند و معتقد است كه روان، كه جوهري انديشنده است، پس از مرگ باقي ميماند. روان و تن لازم و ملزوم يكديگرند، روان ساده، بسيط و بخشناپذير است. «1»
ابن سينا در جهانشناسي خود و آفرينش جهان نشان ميدهد كه چگونه كثرت از وحدت بهوجود ميآيد و پيدايش كثرت از وحدت به دستياري فرشته صورت ميگيرد. در فلسفه ابن سينا، جهانشناسي، كاملا به فرشتهشناسي متصل است. فرشته هم در جهانشناسي و هم در سير سلوك معنوي و وصول به معرفت، وظيفه دستگيري و نجاتبخشي دارد. «2»
حكمت عملي ابن سينا
حكمت عملي ابن سينا براساس سياست مدن و تدبير منزل و تهذيب نفس قرار دارد. به نحوي كه تعريفات آنها قبلا آمده است، فايده اين علم آن است كه فضايل و طريق كسب آنها و رذايل و راه اجتناب از آنها را به ما ميآموزد و ما را از كمالات انساني برخوردار ميسازد.
خداوند، مردم را از حيث عقول و آراء متفاوت خلق كرده است و به همين سبب اختلاف در طبقات اجتماع حاصل ميشود. اگر همه مردم از زمره ملوك و فرمانروايان و يا جملگي از اهل كسب و حرفه بودند، جامعه، قوام و دوام نمييافت و نظام آن ميگسيخت، اگر همه غني بودند هيچكس به ديگري در امور اجتماعي معاونت و براي او كار نميكرد و اگر همه تهيدست بودند از زيان و نوميدي هلاك ميشدند، ولي اگر بعضي ثروتمند و غافل و دور از عقل و ادب باشند و دستهيي عقلا و تهيدست و بعضي ملوك، اما صاحب امراض و مصايب، ناچار هر دستهيي نيازمند ديگري و محتاج فوايدي هستند كه از يكديگر ميبرند.
______________________________
(1). نگاه كنيد به تاريخ مختصر فلسفه، دكتر موحد، ص 92 به بعد.
(2). سه حكيم مسلمان، دكتر نصر، ص 39.
ص: 257
پادشاهان حاجتمندترين مردم به سياستند، زيرا امور رعيت بدانان تفويض شده است و همچنين ولات و صاحبان ثروت و قلم كه هر كدام در خدمت خود، گروهي از قوم و نزديكان را دارند- فقيران تهيدست هم محتاج به سياست و حسن تدبيرند، بلكه در پارهيي امور از پادشاهان نيز بدان محتاجترند، زيرا پادشاهان ياران و كارگزاران، براي مساعدت و همراهي خود دارند اما فقير در معاش و مقام اجتماعي بايد تنها بر نفس خودش اعتماد كند و نفس انساني صرفنظر از ثروت يا مقام اجتماعي صاحب خود، محتاج سياست است.
هركس، از مردم ميانهحال گرفته تا پادشاهان، براي حفظ خواربار و ساير لوازم حيات محتاج منزل است و براي حفظ منزل و بقاي نسل نيازمند زن و خدمتگزاران خانه است و از اين راه خدمتگزاراني فراهم ميآيند كه ترتيب امور و وظايف آنان، لازم است و در اين امر شاه و گدا و خادم و مخدوم و غني و فقير همه يكسانند.
نخستين چيز از انواع سياست كه انسان بايد بدان شروع كند، سياست نفس خود است كه نزديكترين و سزاوارترين چيزها به عنايت و توجه است و بايد جميع معايب آن را بشناسد و آنرا به صلاح آورد و نبايد هيچ عيب را فروبگذارد، زيرا چون آن را به حال خودش گذارد، نيرو ميگيرد و اصلاح آن دشوار ميشود، چون آدمي به نفس خود مغرور است با آن تسامح ميكند.
پس بايد دوست عاقل و امين انتخاب كند تا به منزلت آينهيي براي وي باشد، و نيك و بداحوال وي را بدو نمايد.
بهترين راه اصلاح نفس، تحقيق در اخلاق مردم و مقايسه آن با ملكات خويش است تا هرچه را نيك يا بد، بدان كار كنند و از هرچه بد است اجتناب ورزد. براي رام كردن نفس بايد آن را در برابر كارهاي نيك تشويق و براي اعمال بد تنبيه كرد، يعني در صورت اول او را از بعضي لذات برخوردار داشت و در صورت دوم، از آنچه دوست دارد منع كرد.
هركس، مگر آنان كه از طريق ارث و تجارت و كسب سابق خود، مالي در دست دارند، براي طلب روزي محتاج كسب مال است و كسب مال ممكن نيست، مگر از طريق تجارت و صناعت كه دومي از لحاظ بقا بر اوّلي رجحان دارد.
صناعاتي كه با مروت مقارنند بر سه دسته ميشوند: اول آنها كه از عقل برميخيزند و نتيجه صحت رأي و حسن تدبيرند مانند صناعت پادشاهان و وزيران و واليان و امثال آنها.
دوم آنها كه منبعث از ادب و دانش است چون كتابت و بلاغت و علم فلك و طب.
سوم صناعتي كه از شجاعت برخيزد چون پيشه جنگجويان و سپاهيان.
ص: 258
اختلاف بوعلي با ارسطو
ابن سينا با اعتراف به مقام علمي ارسطو، در پارهيي موارد به آراء و عقايد او اعتراض ميكند و ميگويد: «... با آنكه به عقيده سلف فاضل خود (ارسطو) معترفم و ميدانم كه او بدانچه از تميز اقسام علوم درنيافته بودند در رسيد و دانشها را بسي بهتر از آنان ترتيب و نظم داد و در بسياري امور به ادراك حق توفيق يافت و به اصول صحيح و واقعي اكثر علوم مطلع شد ... حق آن بود كه آيندگان هر رخنهاي كه در بناي او يافتند ترميم، و اصولي را كه او پديد آورده بود كامل كنند ولي هركس كه بعد از او آمد نتوانست خود را از عهده آنچه از وي به ارث برده بيرون آرد و عمر وي يا در فهم آنچه ارسطو نيك دريافته بود و يا در تعصب بر خطاهاي وي گذشت و ليكن ما هرچه را پيشينيان گفتند به آساني در آغاز تحصيل دريافتيم ... و آنگاه همه آنها را حرف به حرف با علمي كه يونانيان منطق مينامند ... برابر نهاديم و آنچه را كه با موازين اين علم سازگار و يا با آن مغاير بود شناختيم و وجه حقيقي هر چيز را جستيم تا حق از باطل آشكار گشت، اما چون مشتغلين به علم، شديدا از مشايين يوناني پيروي ميكردند مخالفت با جمهور را نيك ندانستيم و جانب آنان را گرفتيم ...» «1»
بايد دانست كه بوعلي نه از حكمت مشاء به تمام معني پيروي ميكرد و نه از كلام و نه از آراء افلاطونيان جديد، بلكه از مكاتب مختلف، آنچه را ملايم طبع و روش خود ميديد برميگزيد. به همين جهت مورد حمله فرق مختلف قرار گرفته و اهل دين او را در شمار ملحدين دانستهاند.
مبارزه با تعبد و تقليد
چيزي كه ابن سينا را از ساير متفكرين عصر خود ممتاز ميسازد اين است كه وي اهل تعبد و تقليد نبود و چنانكه خود گفته است در مطالبي كه مورد اختلاف اهل بحث بود، همواره تعصب، هواي نفس و عادت و انس را كنار گذاشته، به مخالفت با آراء نحيف و غيرمعقول برخاسته است، با اينكه او ارسطو را برجستهترين افراد حكمت مشايين ميداند معتقد است كساني كه بعد از ارسطو در ميدان علم قدم ميگذارند بايد خطاهاي او را اصلاح نمايند. سپس ميگويد:
«... بعضي چنان سرگرم ميراث علمي گذشتگانند كه فرصت مراجعه به عقل
______________________________
(1). نقل و تلخيص از: تاريخ علوم عقلي، نوشته دكتر ذبيح الله صفا، ص 269.
ص: 259
خود ندارند و اگر فرصتي بدست آورند حاضر نيستند كه اشتباهات و لغزشهاي آنان را اصلاح و جبران نمايند.» «1» اينان مردم بيذوق و كمفهمي هستند، زيرا كه تحقيق و انتقاد آثار گذشتگان را بدعت ميدانند و مخالفت با آراء متقدمين را كفر و ضلال ميشمارند.
سپس ابن سينا مينويسد: «... ما اينك گرفتار دسته نافهمي از اين جنس مردم شدهايم كه به چوب خشك ميمانند. اينها تعمق نظر را بدعت ميدانند و مخالفت با آنچه را كه نزد آنها مشهور است ضلالت ميشمارند. اين جماعت در روش خود مانند حنبليها هستند ...» «2»
به اين ترتيب ميبينيم كه در قرن چهارم و پنجم هجري، كه مطابق با قرن دهم و يازدهم ميلادي است، در ايران دانشمندان و متفكريني پيدا شدند كه برخلاف علماي غرب و پيروان منطق اسكولاستيك بهجاي تعبد و تقليد، خود در مقام اعلام نظريات جالبي برآمده و حكومت عقل را به نظريات متفكرين جامد و قشري ترجيح دادهاند.
چنانكه اشاره كردهايم بوعلي سينا به تمام رشتههاي علوم زمان خود واقف بود و در حقيقت دايرة المعارف عصر محسوب ميشد. او بزرگترين طبيب، بهترين فيلسوف و حيوانشناس و زمينشناس زمان خود بود و در منطق، شعر، موسيقي و ساير رشتههاي علمي عصر خود وارد بود، به همين مناسبت در تاريخ تمدن و فرهنگ جهاني، مقام بزرگي احراز كرده است و آثارش از قرن 12 تا اواسط قرن 17 ميلادي چندين بار به زبان لاتين و ساير زبانها طبع شده و مورد استفاده دانشگاهها و اهل علم قرار گرفته است.
بوعلي سينا به اقتضاي زمان، مجبور بود كه يك ارتباطي بين افكار مادي خود با نظريات مذهبي برقرار كند به همين علت گاه در آثار و افكار او با اختلاف و تضاد مواجه ميشويم. با اينحال طرز تفكر و نحوه تحقيق او نمونه مترقيترين افكار علمي شرق در آن ايام است. او برخلاف «دكم» و اصول ثابته آن عصر كه به ايجاد عالم عقيده داشتند، دنيا را ابدي ميداند و برخلاف اصحاب دين به زندگي ابدي روح معتقد نيست. همين نظريات بديع، سبب گرديد كه بعضي او را كافر خواندند، چنانكه خود او در يكي از رباعياتش به اين معني اشاره ميكند:
كفر چو مني گِزاف و آسان نَبُودمُحكمتر از ايمان من ايمان نَبود
در دهر چو من يكي و آنهم كافرپس در همه دهر، يك مسلمان نبود در رباعي ديگري خطاب به مردم جاهل و پرمدعا ميگويد:
______________________________
(1) و (2). مجله يادگار (تاريخ طب دكتر قاسم غني)، سال اول، شماره 5، ص 18 و تاريخ علوم عقلي دكتر ذبيح الله صفا، ص 270.
ص: 260 با اين دو سه نادان كه چنان ميداننداز جهل، كه داناي جهان آنانند
خر باش، كه اين جماعت از فرطِ خريهر كو نه خر است كافرش ميدانند
مرگ بوعلي
سرگرداني دايمي و گذرانيدن قسمتي از زندگي را در زندان، بيخوابي شبها، اشتغال به كارهاي دولتي، و فعاليتهاي مداوم علمي و شهوتراني زياد، سبب گرديد كه اين دانشمند نامي، به قولي در 57 سالگي بدرود حيات گويد.
از قعر گِل سياه تا اوج زُخلكردم همه مشكلات گيتي را حَل
بيرون جستم ز قيد هر مكر و حِيَلهر بند گُشاده شد مگر بند اجَل
تعاليم اقتصادي ابن سينا
انسان بايد معاش خود را از شريفترين راهها كه از عيب و عار و طمع بسيار و آبروريزي و آلودن عرض بركنار باشد طلب كند، دخلي كه از اين راهها، بهدست ميآيد، بعضي بايد در راه حوايج، صرف و بخشي براي روز حاجت ذخيره شود. براي كارهاي نيك نيز بايد قسمتي از مال را خرج كرد و در همه اين احوال، رعايت اعتدال و اجتناب از بخل شرط است. «1»
مقام زن: به نظر ابن سينا «زن نيكو، شريك مرد در دارايي و نگهبان مال و جانشين وي در خانه است. بوعلي، زن خوب را مايه آرامش دل و سكون خاطر مرد ميداند و ميگويد بهترين زنان، زنيست كه عاقل، ديندار، شرمگين، زيرك، زاينده، كوتاهزبان و مطيع و نيكدل و امين و گران سنگ و خادم شوي باشد، و مال اندك را از طريق صرفهجويي، فزوني دهد و با خوي خوش غمهاي او را بگسارد و اندوه او را تسكين دهد، احترام زن، و رفع حوايج و تربيت او به عهده مرد است. ابن سينا تنبيه جسمي را با شرايطي تجويز ميكند و معتقد است كه تربيت فرزند از روز ولادت برعهده پدر است.» «2»
______________________________
(1). تاريخ علوم عقلي، از دكتر ذبيح الله صفا، ص 260 به بعد.
(2). همان كتاب، ص 262. تاريخ اجتماعي ايران ج10 261 حكيم عمر خيام نيشابوري ..... ص : 261
ص: 261
حكيم عمر خيام نيشابوري
اشاره
ابو الفتح غياث الدين عمر بن ابراهيم نيشابوري (متوفي به سال 515 ه. ق) حكيم و رياضيدان و شاعر معروف ايران در قرن پنجم و ششم هجري قمري است. به موجب روايتي غيرمعتبر با نظام الملك و حسن صبّاح همشاگرد بود. غير از رسالات متعدد علمي در جبر و مقابله، رباعيات خيام، كه حاوي تعاليم فلسفي، حكمي و عرفاني است، از دير باز مورد توجه بوده است. «تعداد رباعيّات منسوب به او كه در مجموع مآخذ نسبتا قديم به 300 رباعي نميرسيده است، رفتهرفته از هزار، تجاوز كرده است. شهرت فوق العاده رباعيّات خيام، در ادوار اخير، چه در ايران چه در جهان، تا حد زيادي مديون ترجمه معروف انگليسي «ادوارد فيتز جرالد» است كه قبول و استقبال مردم از آن، خيام را در اروپا بهعنوان يكي از گويندگان بزرگ عالم مشهور كرد» «1» و منتهي شد به اينكه رباعيّات او به زبانهاي مختلف، مكرر ترجمه و در دسترس علاقمندان قرار گيرد. مضمون عمده غالب رباعيّات او شك و حيرت و توجه به بيثباتي جهان و بهرهجويي و اغتنام، از ايّام و ساعات عمر است «از بعضي جهات افكار او با عقايد ابو العلاء معرّي، شاعر عرب، كه خيام به احتمال قوي با وجود قرب عهد، با افكار و انديشهها و آثار او آشنايي داشته است، شباهت و همآهنگي دارد و اين موارد شباهت قابل توجه است.» «2» بعضي از صاحبنظران انتساب رباعيّات را به حكيم عمر خيام منكر شدهاند، و خيّام رياضيدان و خيام شاعر را دو تن پنداشتهاند، اما برخلاف اين تصور، از قديمترين مآخذ كه در آنها از رباعيات خيّام ذكري رفته است، تاريخ الحكماي شهرزوري و مرصاد العباد نجم الدين رازي است و پس از آن، جهانگشاي جويني و تاريخ گزيده و مونس الاحرار را ميتوان ذكر كرد. اگرچه در كتب قديمتر هم اشاراتي به شعر فارسي او هست.
از رباعيّات خيام، كه باعث شهرت او شد، تاكنون نسخه جامع و كامل موثقي در دست نيست و بسياري از آنچه بدو منسوب است مجهول و منحول «3» و هر رباعي كه مضمونش با بعضي از افكار خيّام مناسبت داشته به او نسبت دادهاند. 4
______________________________
(1) و (2). دايرة المعارف فارسي، ج اول، ص 929
(2). سخن با شعر ديگري را كه به خود بسته باشند.
(3). نگاه كنيد به لغتنامه دهخدا، ص 972.
ص: 262
با توجه به تحقيقات جامع پروفسور ادوارد براون، معلوم شد كه اولا لقب او در غالب كتب عربي كه متضمن ترجمه حال اوست و نيز در رساله جبر و مقابله او، خيّامي است با ياي نسبت و در غالب كتب فارسي و در رباعيات خود او هميشه خيّام بدون ياي نسبت آمده است و هردو شكل صحيح است.
قديمترين كتابي كه ذكري از عمر خيام نموده چهار مقاله عروضي سمرقندي معاصر خيام بوده و در سنه 506 ه. ق در بلخ در مجلس انس، به خدمت او رسيده است و در سنه 530 ه. ق در نيشابور قبر او را زيارت كرده است.
در اشعار خاقاني و در آثار شيخ نجم الدين ابو بكر رازي معروف به دايه يعني در كتاب «مرصاد العباد» با نظري انتقادي در مورد آثار و افكار خيّام چنين داوري ميكند:
«... آن بيچاره فلسفي و دهري و طبايعي كه از اين هردو مقام محرومند و سرگشته و گمگشته، تا يكي را از فضلا كه به نزد ايشان به فضل و حكمت و كياست و معرفت مشهور است و آن عمر خيامي است، از غايت حيرت در تيه «1» ضلالت وي را اين بيت ميبايد گفت: «2»
دارنده چو تركيب طبايع آراستباز از چه قبل فكند اندر كموكاست
گر زشت آمد پس اين عيب كراستور نيك آمد خرابي از بهر چراست 4 بعد از انتشار ترجمه فيتز جرالد، تاكنون اقبال عمومي مردم از عوام و خواص به رباعيات عمر خيامي و طرز خيالات و مسلك و فلسفه او روز به روز در تزايد است، تا اينكه در اين اواخر انجمني بهنام عمر خيام در لندن منعقد شد و مؤسسان آن از فضلا و ادبا و بعضي ارباب جرايد بودند در سنه 1893 ميلادي. انجمن مذكور با رسوم و تشريفات شايان اهميّت، دو عدد بوته گل سرخ بر سر قبر فيتز جرالد، مترجم رباعيات عمر خيامي نشانيده و سرلوحهاي كه حاوي كتيبه ذيل بود در آنجا نصب كردند.- اين بوته گل سرخ كه در باغ گيو (باغي است بزرگ در لندن) پرورده شده و تخم آن را «سيمپسن» از سر مقبره عمر خيامي در نيشابور آورده است، به دست چند تن از هواخواهان «ادوارد فيتز جرالد» از جانب انجمن عمر خيام غرس شد.
در هفتم اكتبر 1893 ميلادي اشعار بسياري كه اعضاي انجمن مذكور به مناسبت مقام او انشا نموده بودند در اين موقع خوانده شد و همچنين ترجمه بسياري از رباعيّات خيام به زبان انگليسي قرائت شد، از جمله آنها اين رباعيات بودند:
______________________________
(1). تيه: بيابان بيآب و علف.
(2). همان منبع، ص 978.
ص: 263 هفتاد و دو ملتند در دين كموبيشاز ملّتها عشق تو دارم در كيش
چه كفر و چه اسلام چه طاعت چه گناهمقصود تويي بهانه بر در از پيش
هان صبح دميد و دامن شب شد چاكبرخيز و صبوح كن چرايي غمناك
مينوش دلا، كه صبح بسيار دَمَداو روي به ما كرده و ما روي به خاك
سنت بِكُنُ و فريضه حق بگذاروان لقمه كه داري زِ كسان باز مدار
غيبَت مكن و مجوي كس را آزاردر عهده آن جهان منم، باده بيار
اي دل تو به اسرار معاني نرسيدر نكته زيركان دانا نرسي
اينجا به مي و جَام بهشتي ميسازكانجا كه بهشتست رسي يا نرسي اما بوته گل سرخ مذكور كه بر سر قبر فيتز جرالد غرس نمودند يك وقايعنگار انگليسي فرستاد (از حواشي چهار مقاله به قلم محمد قزويني به اختصار). «1»
در سالهاي اخير در آرامگاه خيام به كوشش انجمن آثار ملي بنايي زيبا و باغي دلگشا ساختهاند.
زندگي در نظر خيام
«آيا زندگي غايتي دارد؟ بهطور قطع آنچه اهل عرفان و اخلاق ميگويند نزد حكيم، نميتواند غايت و هدف زندگي باشد. آيا زندگي كردن براي آن است كه انسان مدارج كمال را طي كند و خدا را بشناسد و به او اتصال بيابد؟ اما موجودي كه خود را نميشناسد و هدف و غايت خود را نميداند چگونه ميتواند لاف، از اتصال و ارتباط با خدا بزند؟ درست است كه زندگي بايد غايتي داشته باشد، اما براي آن، يك غايت بروني نميتوان فرض كرد، غايت زندگي غايتي دروني است. خود زندگي است كه غايت و هدف زندگيست، از اينروست كه بايد زندگي را، با هرآنچه سبب توسعه و افزايش آن است جستجو كرد و همان را غايت زندگي دانست، همين فكر است كه سيره لذتجويي و اصالت لذت را نزد خيام موجّه ميكند و عقل و حس وي را به سوي زندگي متوجه ميكند، حقيقت آنچه حس و عقل بهوجود آن گواهي ميدهند زندگي است، همين زندگي گذران و بيثبات كه از درد و رنج و حماقت و اشتباه آكنده است، همين است كه حقيقت دارد باقي هرچه هست مبهم، مشكوك و نامعلوم است.
______________________________
(1). همان منبع، ص 890.
ص: 264
مرگ و ابديّت چيست، آنجا كه زندگي قطع ميشود، همه چيز تمام ميشود، حس و حركت پايان مييابد، و عقل و ادراك هم ديگر در كار نيست.
اما مگر وجود انسان كه از «خوني و كثافتي و مشتي رگ و پوست» بهوجود آمده است خود، به جز همين حس و حركت و عقل و ادراك چيز ديگري هست؟ ... وقتي مرگ، تمام اينها را پايان داد ديگر ابديّت و خلود روح و همه درد و رنج و سفاهتي كه در آن هست، وجود واقعي دارد و درخور دلبستگي و تعلق خاطر ميتواند بود، فقط زندگي است كه حقيقت دارد، عاقل كسي است كه قدر و بهاي آن را بداند و اين نقد حقيقت را كه در هردو سوي آن، جز وهم و باطل و شك و ترديد چيزي وجود ندارد عبث به هدر ندهد. آيا انسان ابدي است؟ و آيا بعد از مرگ كه جسد ريخته و فرسوده و متلاشي شد روح زنده ميماند؟ و يك روز باز، از ميان تاريكيهاي نيستي و فراموشي خطوط سيماي خود را در آئينه ابديت جلوهگر ميبيند اصحاب ديانت و اخلاق به اين مسأله جواب مثبت ميدهد ... آيا به ميل خود به اين جهان آمدهايم؟ البته نه- آيا به ميل خويش از اين جهان ميرويم؟ بازهم نه، پس درميان اين دو جبر كور بيشفقت، روشني اختيار، از كدام روزن بر سرنوشت ما ميتابد و دعوي ميل و خواست و اراده ما از كجاست؟
اين است پير نيشابور كه از وراي خاموشي رفتهها و فراموشي گذشتهها پيام دلنشين عبرتآموز او هنوز در گوش جانها طنين اندازد، پيام او چيست؟ پيام مرديست كه همه چيز را ديده و همه چيز را شناخته و آزموده است و با اينهمه، در هرچه ديده است و آزموده است جز نوميدي و بيسرانجامي و جز شكّ و ترديد نيافته است ...» «1»
نزديكي افكار فلسفي خيّام با حافظ
انديشه و جهانبيني خيام و حافظ شيرازي
«ميان آزادانديشي، و افكار مطلق مذاهب «آتهئيسم» تفاوت است. آزادانديش، منكر پايههاي اساسي جهانبيني مذهبي يعني اعتراف بهوجود صانع و قبول ضرورت پرستش نيست ولي بسياري از دعاوي و رسوم و آداب دين را منكر است و شكوك زيادي بر جهانبيني مذهبي وارد ميسازد. نظريّه و مشرب وسيع يك آزادانديش، مانع آن است كه بر قيود و خرافات
______________________________
(1). با كاروان حله، دكتر زرينكوب، ص 113 به بعد.
ص: 265
گردن نهد، در تمام ادوار تاريخ، هوشمندان جهان با زهرخند استهزا به خرافات و عصبهي مذهبي نگريستهاند، در تاريخ ديرنده فرهنگ ايران، دو تن تا حد اظهار نظرهاي فوق العاده جسورانه در اين زمينه پيش رفتهاند. يكي از آنها خيام و ديگري خواجه شمس الدّين محمد حافظ شيرازي است كه با طنزي دلاويز و رمزي آشكار شكيّات خطرناك خود را در آثار خويش منعكس كردهاند.
نظر ارنست رنان
ارنست رنان مورخ فرانسوي در سال 1868 به مناسبت انتشار ترجمهاي از خيام به فرانسه، درباره او مقالهاي نگاشت و از آن جمله در آن مقاله، خيام را بدرستي چنين توصيف كرده است:
«اين خيام يك نفر عالم رياضي و شاعر بوده است كه در نظر اول ممكن است، صوفي و اهل اسرار پنداشته شود، ولي درحقيقت رندي هوشيار بود كه كفر را با الفاظ صوفيانه و خنده را با استهزا آميخته است. و اگر براي فهم اين امر، كه يك نابغه ايراني در زير فشار عقايد مذهبي به چه حالي ممكن است بيفتد كسي را بجوييم كه در احوال او بخواهيم تحقيق كنيم شايد بهتر از خيّام نيابيم.
چيزي كه بسيار شگفتآور است آن است كه چنين ديواني، در يك كشور محكوم به عقايد مذهبي، رايج و ساري گردد، حتي در آثار ادبي هيچيك از ممالك اروپا كتابي نميتوان سراغ داد كه نهتنها عقايد نافذ مذهبي را بلكه معتقدات اخلاقي را نيز با طنز و طعن و استهزايي چنين لطيف و چنين شديد نفي كرده باشد.
آزادانديشي و شكّاكيّت خيام از ديرباز بر محققين، روشن بود. بهعنوان نمونه ارزيابي شيخ نجم الدين ابو بكر رازي معروف به دايه از مشايخ معروف صوفيه در قرن هفتم هجري را كه در اثرش مرصاد العباد (تأليف 620 ه) ذكر شده است قبلا نقل كرديم.
در دايرهاي كامدن و رفتن ماستآن را نه بدايت نه نهايت پيداست
كس مي نزند دمي در اين معني راستكاين آمدن از كجا و رفتن ز كجاست خيام در مقدمه كتاب جبر و مقابله خود، سخت از متظاهران علمفروش عصر، ناليده است و مينويسد: «اگر مشاهده كنند كه كسي متوجه طلب حق است و شيوه او راستي است و در ترك باطل و دروغ و خودنمايي و مكر و حيله، جهد و سعي دارد، او را استهزا و تحقير ميكنند (نقل از كتاب جبر و مقابله خيام، با حواشي و ملحقات، نوشته دانشمند فقيد: مصاحب).
حافظ نيز وضعي به از اين، نداشت، آثار او منجر به صدور فتواي قتلش شد از بيم
ص: 266
(ناراستي كار) و «غدر اهل عصر» به جمعآوري ديوان خود تمايلي نشان نميداد، زيرا خود ميدانست كه اين ديوان انباشته از كفّريات است، بايد تحير ارنست رنان را در مورد ديوان حافظ به نحو مضاعف ابراز داشت زيرا اين ديوان در ديار اسلام نهتنها مطرود نشد بلكه در كنار قرآن، به رايجترين و محترمترين كتب مبدل گرديد.
وسعت نظر حافظ
همين افق وسيع حافظ است كه او را در ديده صاحبنظران چنين گرانقدر ساخته است تا آنجا كه گوته شاعر نابغه آلماني در (ديوان شرقي و غربي) او را كسي شمرده است كه بيآنكه زاهد باشد مقدس است و در وصف او اين كلمات پرشور را نوشت:
اي حافظ: سخنان تو همچون ابديت بزرگ است، زيرا آن را آغاز و انجامي نيست، كلام تو چون گنبد آسمان، تنها به خود وابسته است زيرا همه آنها آيت جمال و كمال است.
اگر روزي دنيا بهسرآيد، اي حافظ آسماني، آرزو دارم كه تنها با تو و در كنار تو باشم همراه تو باده نوشم و چون تو عشق ورزم زيرا اين افتخار زندگي و مايه حيات من است،» «1»
همانطور كه شادروان صادق هدايت توجه داشت حافظ از پيروان خيّام و برجستهترين پيرو اوست. اين نكته درباره شكاكيت ولاادريت (اگنوستيسيسم) و شيوه خوشباشي (هدوئيسم) حافظ صدق ميكند. ولي حافظ، تنها چنانكه ممكن است بپندارند يك شاعر غنايي عادي نيست، بلكه با توجه به مسائلي كه با پيگيري و با استدلال در غزلياتش مطرح شده است يك شخصيت ويژه فلسفي است و در جهانبيني، او عوامل عرفاني نقشي دارد، كه در جهانبيني خيام، هرگز آن نقش را نداشته است و اين خود بحثي است جداگانه.
براي نشان دادن آزادانديشي خيام و حافظ و بيباوري آنان، به تلقينات مذاهب، يك رشته از مسائل مطروحه، در اشعار اين دو متفكر، يعني مسأله انكار جاوداني بودن روح، و رستاخيز بهشت و دوزخ با ترديد در آنها، درواقع يكي از اصول مهّمه دين (اصل معاد) را مورد ترديد قرار ميدادند، و در واقع نتيجه ميگرفتند كه مواعيد مذاهب درباره زندگي فردا، مشكوك است و بايد قدر زندگي اين جهاني را دانست، و از فضايل و لذات آن برخوردار شد و به دام زهد و ورع و رياضت و احتراز از امور دنيوي نيفتاد و فريب ريا و سالوس كاهنان جهالتپرست را نخورد ... خيام و حافظ تعاليم مذاهب را درباره جهان
______________________________
(1). منتخبات ديوان شرقي و غربي گوته، ترجمه شجاع الدين شفا (كتابخانه سقراط).
ص: 267
پس از مرگ باور نداشتند، خيام با كمي احتياط و حافظ با جسارتي بيشتر، كه هردو به هر جهت مايه حيرت است. خيام ميگويد: هنگام بهار صحرا و دشت مانند بهشت عنبر سرشت سبز و خرم است، لذا بايد آن را برگزيد و از «كوثر صلصال و سلسبيل» بهشت، كمتر سخن گفت، بايد در اين سراي سپنج از باده گلرنگ بهرهمند شد، زيرا مسلم نيست، كه ما را به شراب طهور بهشتي دسترس باشد. نبايد از ميگساري و عشقبازي هراسي داشت، زيرا اگر بنا باشد عاشقان و بادهگساران، دوزخي شوند، پس هرگز احدي روي بهشت نخواهد ديد. وانگهي كسي را از افسانه آنسوي مرگ خبري نيست، زيرا از جمله رفتگان اين راه دراز، كسي باز نيامده است تا از آنچه كه بر وي گذشت چيزي بر ما آشكار كند، پس بر سر اين دو راهه آز و نياز چيزي از مال جهان و آرزوي زندگي باقي مگذار كه بازگشتني نخواهي بود. بهشت و كوثر و جوي مي و شير و شهد و شكر همهوهمه نسيه است، بايد نقدينه حيات را بر نسيه مذاهب رجحان داد. بهعلاوه اگر سروكار ما در دنياي ديگر با حور عين بهشت و ميانگبين است: چه باكي است كه ما همان را كه عاقبت كار است امروز برگزيدهايم.
ما پس از مرگ، از روح جدا ميشويم، در پرده اسرارآميز عدم جاي ميگيريم، لااقل معلوم نيست به كجا ميرويم، زيرا در اين دايرهيي كه آمدن و رفتن بشر در آن است و آن را آغازي و انجامي نيست، كسي دم به درستي نزده است تا معلوم شود آمدن از كجا و رفتن به كجاست و خردمندانه نيست كه به عشق اميدي مبهم امري مسلم، متروك گردد.
براي نمونه چند رباعي از خيام كه افكار فوق در آن پرورده شده نقل ميكنيم:
چندانكه نگاه ميكنيم هر سوييدر باغ روانست ز كوثر جويي
صحرا چو بهشتست، ز كوثر كم كويبنشين به بهشت با بهشتيرويي
اي دل تو به اسرار معما نرسيدر نكته زيركان دانا نرسي
اينجا، به مي لعل بهشتي ميسازكانجا كه بهشت است رسي يا نرسي
ايكاش كه جاي آرميدن بودييا اين ره دور را رسيدن بودي
كاش از پي صد هزار سال از دل خاكچون سبزه اميد بر دميدن بودي
مي خوردن و گرد نيكوان گرديدنبِه زانكه به زَرق، زاهدي ورزيدن
گر عاشق و مست، دوزخي خواهد بودپس روي بهشت كس نخواهد ديدن
ص: 268 از جمله رفتگان اين راه درازباز آمدهاي، كو، كه به ما گويد راز
هان بر سر اين دو راهه راز و نيازتا هيچ نماني كه نميآيي باز
گويند بهشت و حور و كوثر باشدجوي مي و شهد و شير و شكّر باشد
پر كن قَدَح باده و بر دستم نهنقدي، ز هزار نسيه بهتر باشد
گويند بهشت و حور عين خواهد بودآنجا مي و شير انگبين خواهد بود
گر ما مي و معشوقپرستيم رواستچون عاقبت كار همين خواهد بود ولي حافظ با بيپروايي بيشتر و ريزهكاري فلسفي دقيقتري همين مطالب را تكرار ميكند، با اينكه مذاهب از مناظر سحرانگيز بهشت نقلهاي افسانهآميز ميكنند، حافظ بر آن است كه دشت مصلا و آب ركنآباد، از آن ديار افسانهآميز بهتر است. اگر زاهد به قد و بالاي طوبي دلخوش است حافظ به قامت رساي دلبر خويش دلبسته است، چه بايد كرد، فكر هركس به اندازه همّت اوست.»
حافظ بر سر آن است كه اگر شيخ عاقل است بايد بر خمخانه رندان بيايد، در آنجا شرابي بنوشد كه در كوثر رضوان از آن اثري نيست ... حافظ به طنز ميگويد: «قصر فردوس» را به پاداش عمل ميبخشند، ما كه رند و لاابالي و گدا هستيم، بهتر است روي به ميكده مستان و دير مغان بگذاريم. به همين جهت حافظ از يار خويش ميخواهد كه از كوي خود، او را به بهشت نفرستد زيرا، درگاه يار از همهجا خوشتر است. وي ميگويد كه نميتواند باغ بهشت و سايه طوبي و قصور دلنشين جنت و حوريان بهشتي را با خاك كوي دوست برابر كند و لذا واعظ، بهتر است از نصيحتشوريدگان عشق دست بردارد و آنها را مانند كودكان، به سيب بوستان و شهد و شير نفريبد. اين اظهار نظر حافظ فوق العاده صريح است، درست است كه او فقط زاهد را مخاطب ساخته ولي درواقع هدف او كساني است كه اين معاني را ساز كردهاند. اينك ابياتي منتخب از غزليات حافظ:
بده ساقي مي باقي كه در جنت نخواهي يافتكنار آب رُكنآباد و گلگشت مصلا، را
تو و طوبي و ما و قامت يارفكر هركس به قدر همّت اوست
ص: 269 بيا اي شيخ و در خمخانه ماشرابي خور كه در كوثر نباشد
باغ بهشت و سايه طوبي و قَصر خُلدبا خاك كوي دوست برابر نميكنم
چو طفلان، تا به كي زاهد فريبيبه سيب بوستان و شهد و شيرم
من كه امروزم بهشت نقد حاصل ميشودوعده فرداي زاهد را چرا باور كنم
مبارزه با رياكاران
ولي آزادانديشي حافظ در چارچوب انكار و ترديد در معاد و عقاب محدود نميماند بلكه وي اصولا همه مقولات آميخته به تعصّب را مورد طنزي گزنده قرار ميدهد، و سراپاي غزلياتش از طعن شيخان و زاهدان دروغين و ابراز اشمئزاز از رياكاران، انباشته است و پير مغان را كه نزد حافظ مظهر انديشههاي عارفانه و رندانه است بر اين رياكاران ترجيح ميدهد.
مريد پير مغانم، ز من مرنج اي شيخچرا كه وعده تو دادي و او بهجا آورد
بنده پير مُغانم كه ز جهلم برهاندپير ما هرچه كند عين عنايت باشد و همين پير مغان است كه حتي در مقابله با صانع، گويي مقامي والاتر دارد و نظرش وسيعتر است و خطاهاي صنع را با وسعتنظر و كرامت روحي خود: پوشيده ميدارد.
پير ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفتآفرين بر نَظرِ پاكِ خطاپوشش باد روح بيباور و شكّاك حافظ، نسبت به اصول مذاهب به صورت طعنهآميز بروز ميكند، گويي ابراز بيباوري و شك در جزميّات مذهب، هميشه در نزد شكاك، موجي از طنز و ريشخند را برميانگيزد و اين چيزي است كه در آثار ولتر و آناتول فرانس كه به نوبه خود با «مذاهب» همين معامله را داشتند بروز كرده است. مثلا حافظ ميگويد: اگر از مسجد به خرابات رفتم، بر من خرده نگيريد زيرا مجلس وعظ دراز بود وقت بادهگساري ميگذشت.
گر ز مسجد بخرابات شدم خرده مگيرمجلس وعظ درازست و زمان خواهد شد و يا اگر رشته تسبيحم گسسته است بپذير زيرا دستم در دامن ساقي سيمين ساق بود و اگر در شب قدر كه قرآن آن را خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (بهتر از هزار ماه) خوانده است جامي زدهام عيبم مكنيد زيرا يار من مست و سرخوش، از راه دررسيد و جام مي در كنار طاق
ص: 270
بود.
رشته تسبيح اگر بگسست معذورم بداردستم اندر دامن ساقي سيمين ساق بود
در شب قدر، ار صبوحي كردهام عيبم مكنسرخوش آمد يار و جامي بركنار طاق «1» بود
حافظا مي خور و رندي كن و خوش باش وليدام تزوير مكن چون دگران قرآن را
ترسم كه صرفهاي نبرد روز دادخواستنان حلال شيخ ز آب حرام ما
فقيه مدرسه دِي مست بود و فتوي دادكه مي حَرام ولي به ز مال اوقاف است
به كوي ميفروشانش به جامي برنميگيرندزهي سجاده تقوي كه يك ساغر نميارزد
خدا را محتسب ما را به فرياد دف و ني بخشكه ساز شرع از اين افسانه بيقانون نخواهد ماند
واعظ شهر چو مِهر مَلِك و شحنه گُزيدمن اگر مِهر نگاري بگزينم چه شود
جنگ هفتادُ دو ملت همه را عذر بنهچون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
گه جلوه مينمايي و گه طعنه ميزنيما نيستيم مُعتقد شيخ خودپسند
بيا به ميكده و جامه ارغواني كنمرو به صومعه، كانجا سياه كارانند
ترسم كه روز حشر عنان در عنان رودتسبيح شيخ و خِرقه رند شرابخوار
صوفي گُلي بچين و مُرَقّع به خار بخشوين زهد خشك را به مي خوشگوار بخش
طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نهتسبيح و طيلسان به مي و ميگسار بخش
______________________________
(1). درخت مو
ص: 271 زهد گران كه شاهد و ساقي نميخرنددر حلقه چمن، به نسيم بَهار بَخش
ز كوي ميكده دوشش به دوش ميبردندامام شهر، كه سجاده ميكشيد به دوش
دِلا دلالت خيرت كنم به راه نجاتمكن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
احوال شيخ و قاضي و شُرب اليهودشانكردم سوال صبحدم از پير ميفروش
گفتا نگفتني است سخن، گرچه مَحرَميدر كِش زبان و پرده نگهدار و مي بنوش
دور شو از بَرَم اي واعظ و بيهوده مگويمن نه آنم كه دگر گوش به تزوير كنم
واعظ ما بوي حق نشنيد، بشنو اين سخندر حضورش نيز ميگويم نه غيبت ميكنم
اگر فقيه نصيحت كند كه عشق مبازپيالهاي بدهش گو دماغ را تر كن
بگو به خازِن جَنّت كه خاكِ اين مجلسبه تحفه بر سوي فردوس و عود و مِجمر كن
ما را به رندي افسانه كردندپيران جاهل، شيخان گُمراه
از دست زاهد كرديم توبهو ز فعل عابد، استغفراله
ما شيخ و زاهد كمتر شناسيميا جام باده يا قِصّه كوتاه
روزه، هرچند كه مهمان عزيز است وليرفتنش موهبتي دان و شدن انعامي
مرغ زيرك به دَرِ صومعه اكنون نَپَردكه نهادند به هر مجلس وعظي دامي
گِلِه از زاهد بدخو نكنم رسم اينستكه چو صبحي بدمد از پيَش افتد شامي
اين حديثم چه خوش آمد كه سحرگه ميخواندبر دَرِ ميكدهاي با دف و ني ترسايي
گر مسلماني از اين است كه حافظ داردواي اگر از پي امروز بُوَد فردايي
حافظ و گوته
قرنها پس از خيام و حافظ، شاعر بزرگ آلماني و ستاينده حافظ «گوته» انديشههاي ترديد در مواعيد مذاهب را كه اين دو نابغه ما، با آن فصاحت و بلاغت بيان داشته بودند در منظومه كبير خود «فاوست» بدين
ص: 272
شكل افاده كرده است:
من به جهان آنسوي مرگ لاقيدم، و هنگاميكه اين جهان ويران گردد با آن جهان انسي ندارم، زيرا من فرزند يتيم رنج يا شادي را تنها در اين جايگاه ادراك ميكنم، و در آن دم تلخ كه تركش ميگويم براي من يكسان است كه حتي گياهي از گورم برندمد.
زيرا مرا با جهان ديگر كاري نيست.
هيجانات آن جهان، هر نامي كه داشته باشد، كنجكاو نيستم كه حدود و ثغور آن كجاست و اينكه آيا در آن سامان نيز فراز و فرودي هست يا نه، اكنون در زمان گوته كه هنوز پاپ روم قدرت تكفير داشت و «كتب ضاله» را در سياهه سياه خود ميگنجانيد، گفتن اين كلمات آسان نبود، در دوران خيام و حافظ، به طريق اولي دشوار بود.
شكل شاعرانهاي كه خيام و حافظ به اين انديشههاي فلسفي ميدادند آنها را ناچار نرمتر و درخور تحمل ميساخت ولي بههر جهت حقايقي در اين اشعار بيان شده كه براي آن ايام مخوف بود.
در دوراني كه معرفت انساني در حضيض است، تودهها، بردگان ذليل قدرتمندانند، شيوه استبدادي در اوج است، خرافات تسلّط بلارقيب دارد جسارت بيان اين حقايق جسارت عظيمي است و از اين جهت خيام و حافظ را نبايد تنها متفكر بند گسل و آزادانديش دانست، بلكه مردان مجاهدي كه به اتكاي روح نيرومند خود از افشاي حقايق باك نداشتند، بهويژه حافظ، خود نيك ميدانست كه حامل چه افكار طغياني است، چه سوزي در درون دارد و چه خطري او را تهديد ميكند.
فاش ميگويم از گفته خود دلشادمبنده عشقم و از هردو جهان آزادم
در اندرون من خسته دل ندانم كيستكه من خموشم و او در فغان و در غوغاست
ما در درون سينه هوايي نهفتهايمبر باد اگر رود سَرِ ما، زان هوا رود ما امروز در جهاني بهسر ميبريم كه مظاهر حيات انساني نسبت به زمان خيام و حافظ از بيخوبن دگرگون شده، معرفت انساني به سوي اوج ميرود، مردم رشته سرنوشت خود را به دست ميگيرند. مستبدّين و جهالتپروران در منگنه تاريخ فشرده ميشوند، علم روز به روز بيشتر حاكميت مييابد، در اين دوران، ذكر حقايق علمي مانند گذشته دشوار نيست، بهجاست كه در اين دوران ما به جانهاي روشني درود بفرستيم كه
ص: 273
كلامشان در نيمه شب تاريخ، عليرغم زوزه خشم ظلمتپرست، با تلألو حقايق ميدرخشد ...» «1»
______________________________
(1). نقل از ويژگيها و دگرگونيهاي جامعه ايران در پويه تاريخ، از ص 341 به بعد.
ص: 275
ادامه فتوحات علمي در ايران و جهان اسلامي در قرون وسطا
اشاره
به نظر فراي، پژوهنده امريكايي، با تولّد عمر خيّام كه به سال 436 هجري (1044 ميلادي) روي داد، دوره زرّين علم ايراني به پايان رسيد. نام خيام نزد مردم انگليسي زبان، چنان از جنبه ديگري شهرت دارد كه لازم ميدانم براي برقراري موازنه، عقيده دو تن از همميهنان خيام را درباره او در اينجا نقل كنم:
زوزني، وي را بزرگترين رياضيدان و منجّمي بيبديل ميداند. حاجي خليفه در فاتحة الكتاب، جبر خيام را بهترين اثر وي ميشمارد اما نظر او درباره رياضيات با آنچه دويست سال پيش از او بود تفاوتي نداشت، وي اين علم را تا جايي دنبال ميكرد كه براي نجوم و مميّزي اراضي و معاملات بازرگاني و قانون ارث مفيد بود و به كار ميرفت.
مطالعات رياضي را خيلي از مرحلهاي كه خوارزمي در آن متوقف شده بود جلوتر برد، كار اصلي او راجع به معادلات درجه دوم بود، از تقاطع مقطعهاي مخروطي براي حل مسائل جبري استفاده كرد، شكلهاي مختلف معادلات درجه سوم را به نحوي كامل طبقهبندي كرد و براي هريك، يك راه حل هندسي يافت و ساخت ... كار اساسي او در حل معادلات درجه سوّم است و اين امر، عمر خيام را بزرگترين و با ابتكارترين رياضيدان زمان خود ساخته است ... البته پيش از خيام، ديگران هم به اين مسائل پرداخته بودند مثلا ماهاني (246 ه) سعي كرده بود كره را به دو قطعه به نسبت معين تقسيم كند (مسئله ارشميدس) اين منظور با عبارتX 3 G ab 2 cx 2 كه معروف به معادله ماهاني است بيان ميشود ... وي به حل اين معادله توفيق نيافت و معادله را ابو جعفر خازني حل كرد، وي در حدود 349 هجري از خراسان برخاست و مسئله را به كمك قطوع مخروطي حل كرد.
اندكي بعد محمد بن ليث (391 ه) به معادلات درجه سوم و ساختن هفت ضلعي منتظم و معادلات درجه چهارم علاقهمند شد و تصادفا به حل اين معادلات دست يافت.
ص: 276
در مثلثات، نخستين پيشرفتها، نصيب صابئين گرديد و بهوسيله آنان انجام شد.
اولين نام ايراني كه در مبحث مثلثات در يك رساله مختصر، قابل ذكر است نام ابو الوفاست (329 تا 387 ه) وي منجمي عاليقدر و يكي از بزرگترين رياضيدانان اسلام بود، نجوم وي بالاتر از نجوم بطليموس نبود ... اما شايد نخستين كسي بود كه تعميم قضيه جيوب (سينوسها) را به مثلثات كروي به اثبات رسانيد. ابو الوفا روش جديدي براي تنظيم جدول جيوب پيشگرفت و با آن جيب زاويه 30 درجه را تا هشت رقم اعشاري حساب كرد. به روابطي نظير روابطsin )(a b( فعلي وقوف داشت. ظل (تانژانت) زوايا را هم مورد مطالعه مخصوص قرار داد و جدولي براي ظلها تنظيم نمود و قطر جيب تمام و قطر ظل تمام (سكانت و كوسكانت) را هم جزو نسبتهاي مثلثاتي وارد ساخت به روابط ساده، بين نسبتهاي مثلثاتي كه امروز غالبا براي شناساندن آنها بهكار ميبرند واقف بود.
خواجه نصير الدين طوسي (كه جاي ديگر نيز از وي ياد خواهيم كرد) كارهاي ابتكاري بيشتري كرد اما اگر يك قرن زودتر زندگي كرده بود، شهرت جهاني مييافت، چون مقارن زندگي او دوره تجديد حيات علمي و هنري و ادبي (رنسانس) در اروپا در حال طلوع بود، و هنوز كارهاي علمي نصير الدين فرصت معروف شدن نيافته بود كه بهسبب تلاش فوق العاده سريعي كه در مغرب زمين ميشد، كاروان فرهنگي شرق عقب افتاد.
آخرين نامي كه از علماي ايراني به اروپا رسيده نام بهاء الدين آملي بود (1547 م) ... كه كار پرارزشي به انجام نرسانيده است ...» «1»
علم نجوم: به عقيده سيويل الگود مطالعه در احوال كواكب، جزئي از برنامه تحصيلي هر ايراني درس خوانده قرون وسطا بود و همانطور كه رياضيات در خدمت نجوم بود، علم احكام نجوم، به طب خدمت ميكرد ... نظامي عروضي سمرقندي معتقد بود كه پادشاه بايد چهار دسته از مردمان را در بارگاه خود نگاه دارد. منجّم، طبيب، شاعر و دبير، اما همه با اين عقيده همداستان نبودند و ابو طاهر خسرواني، شاعر عصر ساماني از چهار دسته از مردم سخن ميگويد كه كمتر سودي از وجودشان انتظار ميتوان داشت و آنان عبارتند از طبيب و زاهد و منجم و جادوگر. منجمان هم مانند رياضيدانان مطالب بسيار از هندوستان اقتباس كردند. ابراهيم فزاري (متوفي به سال 161 ه) و فرزندش در ترجمه و گردانيدن آثار هندي به عربي تلاش كردند. در عهد آل بويه ابو الحسن صوفي، معلم
______________________________
(1). فراي، عصر زرين فرهنگ ايران، ترجمه مسعود رجبنيا، ص 460.
ص: 277
عضد الدّوله، كتابي درباره كواكب نوشت. اين كتاب با كتابهاي ابن يونس و الغ بيگ، سه شاهكار اسلامي در علم رصد كواكب بشمار ميروند. «1»
دانشمندي از اهل «مرو» بهنام حبش حاسب، اولين كسي است كه وقت را از روي ارتفاع خورشيد اندازه گرفت و جدولي هم براي ظل (تانژانت) زوايا تنظيم كرد. درهمان اوقات منجمي بهنام فرغاني بهوجود آمد كه كتابهايش در افكار اروپائيان تأثير بسيار داشته است. وي قطر زمين و قطر سيارات ديگر و فاصله آنها را از يكديگر حساب كرد و رسالهيي هم درباره ساعت آفتابي نوشت. در زمان معتضد خليفه، فضل نيريزي آثاري از جمله جداول نجومي و رسالهيي در باب اسطرلاب كروي و كتابي درباره ظواهر جو و تفسيرهايي بر كارهاي بطلميوس و اقليدس از خود به يادگار گذاشت.
در ايران پيش از اسلام، سال به دوازده ماه سي روزه تقسيم ميشد و به 12 ماه، 5 روز ميافزودند تا همه روزهاي سال منظور شود، به عبارت ديگر سال ايراني، سال شمسي بود. اعراب فاتح تا جايي كه توانستند به جاي سال شمسي سال قمري خود را متداول كردند. رسيدن نجوم هندي به دربار خلافت، روش محاسبه ديگر را متداول ساخت كه بر اثر نوشتههاي خوارزمي جنبه رسمي يافت ... خوارزمي ... نوروز قديمي ايرانيان را در تقويم وارد ساخت، يعني سال شمسي را پذيرفت و به دوره پيش از اسلام بازگشت و در نتيجه با مخالفت اهل سنت و اجماع مواجه شد ... وضع به همين صورت بود تا آنكه به سال 467 ه (1074 م) ملكشاه سلجوقي به احداث رصدخانه جديدي فرمان داد و در آن از عمر خيام و چند دانشمند ديگر براي برقرار ساختن تاريخ جديدي استفاده كرد. براي اجراي اين منظور «در سال 467 نظام الملك هشت نفر از اعيان منجّمين و رياضيون را گرد آورد. ايشان را امر كرد كه سال را تعديل نمايند، يعني نوروز را كه اول فروردينماه باشد در اول فصل بهار و موقع تحويل خورشيد به برج حمل قرار دهند، و محاسبه ماه و سال را چنان ترتيب دهند، كه اين وضع برجا بماند. اسم چهار تن از اين علماي رياضي كه در تعديل سال شركت داشتند، در كتب مذكور است كه عبارت باشند از حكيم عمر بن ابراهيم خيامي نيشابوري و حكيم ابو العباس لوگري و حكيم ابو المظفر اسفزاري و ميمون بن نجيب واسطي ... ايشان سال را تعديل كردند و تاريخي وضع كردند كه با سال شمسي حقيقي مطابق بود و نوروز را كه در اين سال در نيمه برج حوت بود به اول حمل آوردند و اين تعديل از سال 471 مجري گرديد و مقرر شد كه نوروز همواره در روز اول بهار باشد،
______________________________
(1). همان كتاب، ص 462.
ص: 278
و به اين علت است كه آن را نوروز سلطاني مينامند و در تقاويم و كتب، به سال و ماه جلالي (كه از لفظ جلال الدوله، لقب ملكشاه، گرفته شده است) اشاره ميكنند.
سعدي ميگويد: «1»
اول ارديبهشتماه جلاليبُلبُلِ گوينده بر منابر قُضبان» «1» كار عمر خيام به وضع تاريخ جديدي بهنام «جلالي» منتهي شد كه از 25 اسفندماه (457 ه. ش- 15 مارس 1079 م) آغاز گرديد. اين كار علمي بهقدري دقيق بود كه هر پنجهزار سال فقط يكروز در حساب ايام اختلاف حاصل ميشود، در صورتيكه در تقويم گرگواري در هر 3330 سال يكروز اختلاف بهوجود ميآيد. اين تقويم بيمنازع ماند تا وقتيكه زيج نصير الدين طوسي وضع گرديد «2» ... يكي از شاگردان اين طوسي، قطب الدين شيرازي است. (634 تا 711 ه- 1236 تا 1311 م) كه در كتابي بهنام «المناظر» درباره پديده بينايي و رنگينكمان بحث كرده است. توضيحي كه وي داده است عينا مانند توضيحات دكارت است. بهوسيله يكي از شاگردان او بود كه كتاب «المناظر» ابن هيثم به اروپا راه يافت و تأثير عميق در كارهاي راجربيكن و لئونارد داوينچي و يوهان كپلر بخشيد.
... علم نجوم بر مباني و پيهايي كه طوسي ريخته بود پيشرفت كرد. در زمان پادشاهي ميرزا الغ بيگ تيموري (كه به سال 853 ه بهدست پسر خود كشته شد) تكان تازهاي به اين علم داده شد. سهمي را كه اين پادشاه در اينباره داشته، بهتر است از زبان يكي از نويسندگان ايراني همعصر او بشنويد:
نخستين پادشاه دانشمند
«در حق سلطان ماضي الغبيك گورگان رحمت الله عليه بايد گفت كه وي پادشاهي عالم و عادل و قادر و قاهر بود، و در نجوم مرتبتي بلند و در منطق، نظري موشكاف داشت. در زمان سلطنتش قدر دانايان به مقامي بلند و در كنف حمايتش منزلت دانشمندان به مرتبتي ارجمند رسيد. در هندسه مظهري از دقايق و رموز بود،
______________________________
(1). شاخههاي درخت.
(2). نقد حال، پيشين، خواجه نظام الملك، ص 214.
ص: 279
در هيأت، المجسطي را شرح و تفسير ميفرمود. همه عالمان و فيلسوفان در اين عقيده همداستانند كه نهتنها از صدر اسلام بلكه از زمان اسكندر ذو القرنين تاكنون پادشاهي كه مانند ميرزا الغ بيك جامع فلسفه و علوم باشد بر اريكه پادشاهي تكيه نزده است. حضرتش را در دانش رياضي دستي دراز بود به حدي كه در ارصاد كواكب، علماي عصر از قبيل قاضيزاده رومي و مولانا غياث الدين جمشيد را مدد ميداد، اما اين دو عالم متبحّر پيش از به ثمر رسانيدن كار، بدرود حيات گفتند و سلطان همه همت شاهانه را صرف انجام اين مهم كرد و ارصادات و مطالعات آنان را كامل نمود و زيج سلطاني را بهوجود آورد و خود مقدمهاي بر آن نوشت. جداول اين زيج امروز معمول است. و فيلسوفان، بر آن قدر قايلند و برخي آن را از زيج ايلخاني نصير الدين طوسي برتر ميدانند.»
پس از وفات الغ بيك، اشخاص سرشناس در علم نجوم كمياب شدند. غياث الدين جمشيد از كاشان به سمرقند خوانده شد تا در مدرسهيي كه در آن شهر ساخته شده بود به تدريس و تعليم پردازد. از دانشمند ديگري هم بهنام «كاشاني» ياد ميشود كه طبيب الغ بيك بود، كار ابتكاري او تصرفّي بود كه در كار «كرخي» متوفي به سال (420 ه) كرد و آن را بهتر نمود. كرخي مجموع توان سوم اعداد: را به دست آورده بود. غياث الدين جمشيد كاشاني پيشرفتي كرد و مجموع توان چهارم را به دست آورد.
با سقوط امپراتوري تيموريان انحطاط عمومي در ايران آغاز شد و از نجوم تعليمي آنچه باقي ماند، محاسبه خسوف و كسوف و رويت هلال بود و احكام نجوم تا مرحله سحر و جادو تنزل كرد ... «1»
ابن خلدون كه معاصر تيمور لنگ بود ضمن بحث در پيرامون فرهنگ اسلامي مينويسد: «از شگفتيهايي كه واقعيت دارد اين است كه بيشتر دانشوران ملت اسلام، خواه در علوم شرعي و چه در دانشهاي عقلي بجز در موارد نادري، غيرعرباند و اگر كساني از آنان يافت شوند كه از حيث نژاد عربند، از لحاظ زبان و مهد تربيت و مشايخ و استادان عجمي هستند با اينكه صاحب شريعت مردي عرب است ...» «2»
______________________________
(1). همان كتاب، ص 461 به بعد.
(2). مقدمه ابن خلدون، ج 2، ص 1153.
ص: 280
فرهنگ غرب در قرون وسطا
اروپاييان در دوران قرون وسطا يعني از قرن پنجم تا دهم ميلادي در مراحل ابتدايي تمدن زيست ميكردند ولي از قرن يازدهم و دوازدهم ميلادي بهبعد، در نتيجه بهتر شدن وسايل توليد و آشنائي با فرهنگ و تمدن اسلامي، و رشد صنعت و كشاورزي وضع عمومي مردم بهتر شد و تمدن و شهرنشيني رو به كمال رفت.
بهنظر اروپاييان قرون وسطا، بهبود و پاكيزگي جسم، مانع رستگاري و توفيق و تعالي روح ميگردد و بههمين جهت سنت پاكيزگي يوناني و اسلامي را خوش نداشتند. از اينرو اروپايياني كه در جنگهاي صليبي شركت ميكردند چندان آلوده بودند كه مسلمين از گفتگو و معاشرت با آنان مشمئز ميشدند. بركناري و پرهيز اروپاييان از آب و شستشو، كه تا قرنهاي پانزدهم و شانزدهم ميلادي دوام آورد با پيشرفت فرهنگ صنعتي جديد و اختراع وسايل نظافت و پاكيزگي، بهداشت و سلامت عمومي بيش از پيش مورد توجه قرار گرفت ... «1»
با گذشت چند قرن و با رشد ماشينيسم و بورژوازي و استقرار رژيمهاي دموكراتيك، اروپاييان از استبداد و حكومت فردي رهايي يافتند و ملل اروپاي غربي يكي بعد از ديگري به آزادي و حكومت ملّي دست يافتند و از بركت دموكراسي و رشد علوم و افكار در حيات اقتصادي و اجتماعي آنان پيشرفتهاي كلي حاصل شد. و بهتدريج فرهنگ و تمدن غرب بر شرق پيشي گرفت.
رشد علوم و افكار در عهد عباسيان
پس از آنكه حكومت صد ساله بني اميه پايان يافت و حكومت بني عباس آغاز گرديد، و بغداد دار الخلافه و پايگاه ملت اسلام شد و «اعراب با مملوكان و موالي (كه بيشتر ايشان از ايرانيان بودند)، با پيوندهاي زناشويي، آميخته شدند، اقتباس ايشان از علم و تمدن اقوام غيرعرب روبه فزوني نهاد و عشق و علاقه ايشان به احكام نجوم و آگاهي يافتن بر كتبي كه در اينباره نوشته شده بود پيوسته زيادتر شد ... و اين گفته در ميان مردمان رواج يافت كه دانشها سه است: فقه براي دينها، پزشكي براي بدنها و تنها، و نجوم براي زمانها ...» «2»
______________________________
(1). زمينه جامعهشناسي، آريانپور، از ص 182 بهبعد.
(2). تاريخ نجوم اسلامي، پيشين، ص 174 به بعد.
ص: 281
سير علوم بعد از اسلام
اشاره
دكتر سيريل الگود)Cyril Elgood( ، پزشك و يكي از دانشمندان انگلستان، در زمينه علم ايراني مطالعاتي كرده است و ما خلاصهيي از تحقيقات او را در اينجا نقل ميكنيم:
رياضيات: «لطمهيي كه اسكندر مقدوني به ايران وارد ساخت چنان بزرگ و سنگين بود كه پس از پايان آن، آنقدر اثر باقي نماند كه بتوان از روي آنها به پايه دانش رياضي مادها و ايرانيان قديم پيبرد، هرودت از يكي از كارهاي مهندسي آن زمان ياد ميكند و ميگويد كه يك مهندس ايراني بهنام آرتاكائيس (متوفي در سال (48 ق. م) در شبهجزيره آتوس)Athos( ترعهيي حفر كرد تا ناوگان خشايارشا از آن عبور كند. از زمان ساسانيان هم قراين و اماراتي باقي نيست تا بتوان از روي آنها حكم صحيحي داد. عملا تاريخ رياضيات ايراني از دربار خلافت مأمون عباسي كه مادر و همسرش هردو ايراني بودند آغاز ميشود. (مأمون 170 تا 218 ه- 786 تا 833 م) به رياضيات نظري و عملي هردو كمال علاقه را داشت، مثلا درمورد رياضيات عملي امر كرد كه در دو وهله مسّاحي و نقشهبرداري انجام شود تا بتوان طول قوس يك درجه نصف النهار را حساب كرد، هم در دوران خلافت وي بود كه «چرتكه» كامل شد از جنبه نظري مقرر داشت كه كليه متون رياضي يوناني و هندي به زبان عربي گردانده شود. از مترجمان نامي آن زمان يكي يعقوب بن طارق است كه گذشته از ترجمه همه كتابهاي رياضي از زبان هندي، خود نيز درباره تقويم و محاسبات نجومي آثاري بجا گذاشته است. ديگري ابو يحيي البطريق كه بيشتر آثار بطلميوس را به عربي ترجمه كرده است و محمد ابراهيم فزاري، كه بايد در مبحث نجوم از او بيشتر صحبت بداريم. اين مردان و مردان ديگري كه نامشان در ترجمههاي احوال ديده ميشود مانند القفطي و ابن ابي اصيبعه، پيهايي ريختند كه كاخ
ص: 282
علوم رياضي نسلهاي بعدي بر آنها برپا گرديد. از آغاز، بايد توجه داشت كه ايرانيان از راهي به رياضيات نزديك شدند كه با راه يونانيان تفاوت داشت. يونانيان فلسفه محض و رياضيات كاملا نظري را با ديده تحسين مينگريستند و هدفشان در زندگي، فكر به وسيله تحقيق نظري و تصور بود- خلفاي اسلامي بعكس همواره خواهان نتايج عملي بودند. از ايرانياني كه در دربار مأمون بودند، هميشه خواسته ميشد كه نتيجه مطالعات نظري خود را در نجوم و نقشهبرداري و معماري و فن كشتيراني بهكار بندند، حتي از آنان انتظار ميرفت كه به نكات كوچكتري توجه و عنايت داشته باشند، مانند كامل كردن تقويم و تعيين استوا و قبله و دقت در اندازهگيري وقت براي جلوگيري از قضا شدن نماز.
به اين ترتيب ديده ميشود كه محرك ايرانيان در تتبعات رياضي، عطش وصول به علم دقيق نبود بلكه بهكار بستن «دقيق علم» بود. در طب نيز چنين شكافي بين طرز فكر ايراني و يوناني وجود دارد ... بزرگترين رياضيدان دربار مأمون محمد بن موسي الخوارزمي بوده است. زادگاه وي «خيوه» بود، از اينروي ميتوان وي را ايراني شمرد ...
احتمال ميرود كه كلمه «جبر» از وي به يادگار مانده و از عنوان كتاب (الجبر و المقابله) او كه معني آن علم صرف و تحول آن است، گرفته شده باشد ... خوارزمي دانشهاي يوناني و هندي را باهم تلفيق كرده است. تأثير او در افكار رياضيدانان از هريك از دانشمندان ديگر قرون وسطا بيشتر بود. خدمت اصلي وي بهكاربردن اعداد هندي در حل عددي معادلات بود، كمك ديگري هم كه به حل معادلات درجه اول كرد عبارت بود از پذيرفتن اصول موضوع مربوط به نقل جملهها از يكطرف معادله به طرف ديگر و تبديل كسرهاي غير صريح به كسرهاي صريح، راهحلهاي او براي معادله درجه دوم هردو مبتني بر روشهاي يوناني است. هم او امتحان با عدد 9 را تبيين كرد و بعدها، ابن سينا آن را تعميم داد، اما خوارزمي به وجود ريشه منفي، واقف نبود و نويسندگان بعد از وي نيز چنان بودند و درحقيقت اينگونه ريشه تا سده هفدهم مجهول بود، هرچند قرائن دال بر آن است كه خوارزمي به اصطلاح «توان سوم» يا مكعّب، كاملا آشنا بود. وي به حلّ معادله درجه سوم توجهي نداشته است ...» «1»
خوارزمي به سال 236 هجري (850 ميلادي) درگذشت. وي را نبايد با هموطنش ابو عبد الله محمد خوارزمي كه در حدود سال 366 هجري (976 ميلادي) كتابي بهنام مفاتيح العلوم تأليف كرده بود، اشتباه كرد. اين خوارزمي به تبعيت از
______________________________
(1). ميراث ايران، علم ايراني، ص 452 بهبعد.
ص: 283
علاقه مخصوص ايرانيان به جدولبندي، علم را به «عربي» و «غيرعربي» تقسيم كرد و علم غيرعربي را به علوم طبيعي و رياضي تقسيم نمود و در زمره علوم رياضي به بحث و فحص درباره هندسه و حساب و اصول جبر و جراثقال با فصلي درباره تعادل مايعات پرداخت. همعصر با اين كتاب، كتاب ديگري منتسب به يك جمعيت سري معروف به «اخوان الصفا» منتشر شد. اين جمعيت در حدود پنجاه كتاب علمي درباره موضوعات مختلف رياضي و نجوم و شيمي منتشر ساخته و نيز به مطالعه پديدههاي طبيعي مانند جزر و مد و زلزله و خسوف و كسوف پرداخته و به مسائلي از نوع «چرا صداهايي كه يك زمان در هوا يا آب منتشر ميشوند با يكديگر مختلط و مشتبه نميگردند؟» توجه داشته است. تصور ميرود، كه اكثر اعضاي جمعيت اخوان الصفا ايراني بودهاند. «... ابو ريحان بيروني ... در موضوعهاي گوناگون به مطالعه و تحقيق پرداخت، طولها و عرضهاي جغرافيايي را بهدقت اندازه گرفت و درباره اينكه زمين حول محور خود دوران ميكند يا نميكند بحث كرد. وزن مخصوص صحيح 18 سنگ گرانبها را بهدست آورد و طرز كار چشمههاي طبيعي و چاههاي آبفشان «آرتزين» را توضيح نمود و حتي به بحث درباره وضع دره سند پيش از تاريخ و در مورد عجايب خلقت آدميان مطالعاتي كرد.» «1»
منابع طبّي در عالم اسلام
حنين بن اسحق مينويسد، جالينوس در كتابي كه بهعنوان «في الصناعة الطبيّه» در صناعت پزشكي به رشته تحرير درآورده، مطالب مختصر و مفيدي در پيرامون علم طب بيان كرده است، كه نهتنها بهحال دانشجويان، بلكه براي دانشآموختگان اين رشته سودمند است.
نوآموزان جزءجزء مسائل طبي را در اين كتاب مطالعه ميكنند و شرح و تفصيل مطالب را در كتابهاي مشروحتر مورد بررسي قرار ميدهند، در كتاب نبض، دانشجويان به اقسام نبض پيميبرند و به سببهاي تغيير نبض اعمّ از سببهاي طبيعي و غيرطبيعي آشنا ميشوند. اين كتاب به زبان سرياني و عربي ترجمه شده است.
جالينوس در كتابي كه خطاب به اغلوقن نوشته، نخست از مشخصات بيماريها سخن گفته، دلايل تبها و مداواي آنها را توصيف كرده و تبهاي خالي از عوارض، و تبهايي كه همراه با عوارض غريبهاند بيان كرده است. بهنظر جالينوس، پزشك قبل از شناختن
______________________________
(1). همان كتاب، ص 453.
ص: 284
بيماري، پي به درمان آن نخواهد برد. اين كتاب به زبان عربي ترجمه شده است. «1»
در كتاب «في العظام» مربوط به استخوانها، جالينوس به تشريح حال هريك از استخوانها ميپردازد و در كتاب عضلهها، جالينوس در تشريح عصب و «عروق ضوارب و غيرضوارب» و وضع جميع اعصابي كه در هريك از اعضاست به تفصيل مطالبي مينويسد و نشان ميدهد كه از كجا آغاز ميشود و كار هريك چيست. اين كتاب به همت محمد بن موسي به زبان عربي ترجمه شده است.
در كتاب «في العصب» جالينوس بيان ميكند كه چند جفت عصب از دماغ و نخاع ميرويد و آنها چه نوع و چگونه هستند، هريك از آنها چه تقسيماتي دارند و عمل آنها چيست.
در كتاب عروق (رگها) وضع رگهاي زننده و رگهاي غير زننده مشخص شده. غرض او در اين كتاب اين است كه چند رگ از كبد ميرويد و تقسيمات آنها چيست و چند شريان از قلب ميرويد و آنها چه نوع و چگونهاند.
در كتاب «اسطقسات علي راي بقراط» از تركيب بدنهاي حيوان و انسان و نبات و اجسامي كه از دل زمين زاده ميشوند سخن بهميان آمده و از چهار ركن خاك و آب و هوا و آتش و از اخلاط چهارگانه يعني خون و بلغم و صفرا و سودا مطالبي گفته شده است.
همچنين جالينوس در زمينه بيماريها و عارضهها و در شناسايي بيماريهاي اعضاي پنهاني و در روزهاي بحران مرض و در چاره و راه بهبود و در تشريح حيوان مرده و تشريح حيوان زنده مطالبي مينويسد و در پيرامون علم بقراط به تشريح ميگويد: «... بقراط حاذق به علم تشريح بود. و براي اثبات اين مدعا از همه كتابهاي او شاهد آورده است.» «2»
غير از آنچه گفتيم كتابهايي در تشريح رحم و تشريح چشم، و حركت سينه و ريه و عامل تنفس و اعضايي كه به پيدايش «صوت» كمك ميكنند نوشته شده است، علاوه بر اين در ادويه مسهله و ادويه مفره و در «امتلاء» و ورمها و آماسها و رعشه و تشنّج و مني و اثبات اينكه تولّد همه اعضاي بدن از «مني» است و در زمينه «نيروي غذاها» و تركيب داروها و ترياك و در «رعايت بهداشت» و راه جلوگيري از بيماري و انواع ورزش و محاسن چوگانبازي و گزارشي از انواع زخمها و كتابي در پيرامون اپيدمي)Epidemy( و كتابي در پيرامون هوا، آب و مسكن، و كتابي در طبيعت جنين و كتاب ديگري در طبيعت انسان، و
______________________________
(1). رساله حنين بن اسحق درباره آثار جالينوس، به نقل از بيست گفتار ... مهدي محقق، از ص 368 بهبعد (به اختصار).
(2). همان، ص 385.
ص: 285
كتابي در اينكه «نيروهاي نفس» تابع مزاج بدن است» «1» به رشته تحرير درآورده است. اين بود فهرست مختصري از كتابهاي گرانقدر جالينوس كه به همّت حنين بن اسحق ترجمه شده است و در اختيار فرهنگ اسلامي قرار گرفته است.
بعضي از صاحبنظران قرون وسطا معتقد بودند كه العلم علمان: علم الاديان و علم الابدان و با اين بيان علوم مربوط به مسائل مذهبي و دانشهاي طبي و پزشكي را، اساس و سرچشمه فرهنگ و دانش بشري بشمار ميآوردند، ولي با گذشت زمان و سير تكاملي علوم و افكار، بطلان اين انديشه به ثبوت رسيد. و از قرن شانزدهم و هفدهم ميلادي به بعد روزبهروز رشتههاي مختلف علوم وسعت و اهميّت بيشتري كسب كرد.
پزشكي رايگان
«در سراي وزير عيسي بن اسحق و خلف بن عباس الزهراوي، دو طبيب كه بواسطه تأليفات محققانه خود مشهور بودند، مجالس درس براي كساني كه به علوم طبيعي، نجوم و رياضي علاقهمند بودند، داشتند و هردو طبيب را نام «عبد الرحمن» بود، و از جانب ديگر آنان چندان متقي و نيكوكار بودند كه در سرايشان شبانروز باز بود و صحنسراي آنان از فقرايي كه براي معالجه ميآمدند پر بوده است.» (عبد الرحمن در سال 961 ميلادي وفات يافت).
جرّاح عرب
«ابو القاسم زهراوي خلف ابن عباس القرطبسي در تاريخ طب، بزرگترين نماينده و معرّف جراحي عرب است و كتب او از مراجعي است كه جرّاحان قرون وسطا به آن استناد ميجستند با شهرت تام وي، اطلاعات كمي در باب او به ما رسيده است.» «2» وي تشريح را از ضروريات عمل جرّاحي ميداند و محققان اروپايي او را از پيشگامان فن جراحي ميشمارند.
چون طب اسلامي كمابيش متأثر از طب يوناني است، بيمناسبت نيست شمهيي از نظريات طبي بقراط (كه او را پدر علم طب شمردهاند) ذكر كنيم.
مجموعه ابقراطي
پير روسو نيز در تاريخ علوم از مقام علمي ابقراط (هيپوكرات)Hippocrate ياد ميكند «اين مرد در 460 ق. م در جزيره كرس متولد شد و پس از آنكه اطلاعات طبي پدر خويش را فراگرفت، براي گردآوري اطلاعات
______________________________
(1). همان كتاب، از ص 412 به بعد.
(2). لغتنامه دهخدا، ابو سعد- اثبات، ص 753.
ص: 286
پزشكي به تمام كشورهاي سواحل مديترانه مسافرت كرد. «درباره ميزان واقعي تأليفات او اطلاعي در دست نداريم، در ابتداي قرن سوم ق. م هيأتي از دانشمندان، 59 كتاب طبي را بهنام «مجموعه ابقراطي» جمعآوري كردند و همه آنها را از تأليفات او دانستند، اما طبق نظر ماكس ولمان)Max Wellmann( كه در اينباره متخصّص است فقط دو يا سه كتاب از بين آنها مال اوست و بقيه كه اهميت كمتري دارند گويا از مريدان و پيروان مكتب او باشد.
در زمان ابقراط نظريّه چهار عنصري مورد قبول بود و گمان ميكردند، بدن انسان از چهار عنصر خاك و آب و هوا و آتش تشكيل يافته است و به اين چهار عنصر، چهار كيفيّت گرم و سرد و خشك و مرطوب را نسبت ميدادند. اين چهار كيفيّت، چهار طبع را بهوجود ميآوردند: صفرا (حاصل از كبد) سودا (حاصل از طحال) بلغم و دم. بقراط كاملا بر اين عقيده بود كه:
چهار طبع مخالف سركشچند روزي شوند باهم خوش
چون يكي زين چهار شد غالبجان شيرين برآيد از قالب لابد ميل داريد بدانيد چگونه طبيب ميتوانست از غلبه يكي از اين طبايع، بر طبايع ديگر جلوگيري كند: بهوسيله پرهيز در خوردن غذا، امساك، حجامت، تجويز مواد مهوّع و فصد يعني همان علم طبي كه قرنها بعد حتي در دوره «مولير» نيز رايج بوده است، پيداست كه خود ابقراط به اين وسايل معالجه ايمان كامل نداشته است و توصيه ميكند:
«گاهي اوقات بهتر است مريض را به حال خود بگذاريد و هيچ كاري انجام ندهيد به اين طريق، اگر بيماري او را درمان نكرده باشيد، لااقل تجويز بدي هم نكردهايد.»
... تنها قسمتي از آثار ابقراط كه تقريبا جنبه علمي دارد روش حدس و احتمال او از روي آثار و قراين است. وي كه هيچگونه اطلاعات تشريحي نداشت و از شيمي و فيزيولوژي بيبهره بود، نه ميزان الحراره در دست داشت و نه دستگاه گوشي اطبّا، و بالاخره از ملاحظات مربوط به تنفس نيز بياطلاع بود و «تب» را اصولا مرض جداگانهيي ميدانست مجبور بود كه مريض را با دقت خارق العادهيي معاينه كند و صورت، چشمها، زبان، دستها، حالت عمومي، اخلاط و مدفوعات را به دقت وارسي نمايد. خود او چنين مينويسد:
«بايد هرچه را كه ميتوان ديد، شنيد و احساس كرد، مورد مطالعه و دقت قرار داد. قضاوت طبيب بهوسيله چشم و گوش و دست و بيني به عمل ميآيد، بايد نگاه كرد، گوش كرد، لمس كرد، بو كشيد و چشيد» و همه اين مسائل، موضوع كتابيست كه درباره
ص: 287
درمان مرض از روي آثار و قراين نوشته است. در كتابي بهنام «آبها، هواها، مكانها» از تأثير هريك از اين عوامل در كيفيت مزاج انسان با استادي تمام گفتگو ميكند. بالاخره در كتابي بهنام «مرض مقدس» از حمله صرع گفتگو ميكند كه در آن زمان مبادي ماوراء الطبيعه براي آن قايل بودند. ابقراط عليه اين عقيده قيام ميكند و ميگويد به نظر من در اين مرض هيچ عامل مقدسي بيش از امراض ديگر دخالت ندارد، اين مرض نيز مانند ساير امراض، علل طبيعي دارد. در اينجا نميتوان از ايمان اين استاد به كار خود و روش منطقي و استدلالي و علت و معلولي كه پيش گرفته بود تمجيد و ستايش نكرد.» «1»
«... بعد از مرگ ابقراط درباره افتخارات او راه اغراق پيمودند. مكتب طبي آتن كه در سال 380 قبل از ميلاد داير گرديد از مريدان او تشكيل شد ... كه به روش عملي و تجربي او توجه چنداني نداشتند، اما اين افتخار براي شخص «ديوكس»، كه يكي از شاگردان اوست، محفوظ است كه هيچوقت كوركورانه از تعاليم استاد پيروي نميكرد و تتبّعات شخصي داشت و كتابي درباره نباتات طبي نوشته است و به اين ترتيب اولين كسي است كه تحقيقات مربوط به نباتشناسي را معمول كرد.» «2» اكنون برگرديم به سير پزشكي در جهان اسلامي.
ديگر سرچشمههاي طب اسلامي
«هريك از امم عالم به دانش و فنّي خاص، اشتهار دارند: چنانكه شهرت يونانيان به طب و فلسفه و استادي روميان قديم به سياست و كشورداري بود. به گفته ناصر خسرو:
عرب بر ره شُهره دارد سواريپزشكي گزيدند مردان يونان
ره هندوان سوي نيرنگ و افسونره روميان زيحسابست و الحان
مصوّر نگار است مر چينيان راچو بغداديان را صناعاتِ الوان دانشمندان اسلامي سير علوم يوناني را از يونان به اسكندريه و از اسكندريّه به ايران و انطاكيه و حران و سپس به بغداد، به تفصيل ياد كردهاند. در اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم، علم طب به اوج ترقي خود رسيد و ترجمههاي يوناني و سرياني از كتب طبي تبديل به كتابهاي مستقل و منقّح گرديد. ايجاد بيمارستانهاي متعدّد در مراكز بلاد اسلامي مانند ري و بغداد، علم را به عمل، و قياس را به تجربه نزديك ساخت. ابو بكر محمد بن زكريّاي رازي طبيب و فيلسوف معروف ايراني نمونه كامل و برجستهاي از
______________________________
(1). پير روسو، تاريخ علوم، ترجمه حسن صفاري، از ص 52 به بعد.
(2). همان كتاب، از ص 52 تا 54.
ص: 288
پرورشيافتگان آن دوره بودند، كه علوم يوناني با تمدّن اسلامي، كه ملّتهاي مختلف در تشكيل آن شركت داشتند، آميخته شده و با سعي و كوشش دانشمندان اسلامي مراحل ترقي و تكامل خود را پيموده بود. رازي در بيمارستان بغداد، روش خاص خود را در معالجه و مداواي بيماران به كار ميبرد و با پزشكان و علماي طب دار الخلافه به بحث و تبادل نظر ميپرداخت وي پس از چندي به زادگاه اصلي خود يعني «ري» مراجعت كرد و كتاب «الطب المنصوري» خود را تأليف كرد.» «1» درهمين ايّام يعني در سال 290 هجري گفتگوهايي بين صاحبنظران درگرفت در اينكه نخستين طبيب كه بوده است و آغاز طب از كجاست و پايه آن بر قياس است يا بر «تجربه»، قاسم بن عبد اللّه وزير، از اسحق بن حنين ميخواهد كه كتاب مختصر و موجزي در اين باب تأليف كند. اسحق، اين مسئوول را اجابت كرد. از ميان طبيباني كه نامشان در كتاب اسحق آمده بقراط و جالينوس بيش از ديگران شهرت و اعتبار دارند و در كتب اسلامي از آن دو، بهعنوان نمونه طبيب كامل نام برده ميشود ...
قسمت اعظم طب اسلامي مأخوذ از منابع يوناني است كه به همت مرداني چون حنين بن اسحق بختيشوع، جورجيس، سرجس و حبيش و ايّوب به زبان سرياني يا عربي ترجمه شده و در دسترس دانشجويان و پژوهندگان رشته طب قرار گرفته است «از ميان آثار حنين، يكي رسالهيي است كه به علي بن يحيي نوشته و در آن، آثار جالينوس را كه به زبان سرياني و عربي ترجمه شده ياد كرده است.» «2»
سير تكاملي علم طب
چون ريشه اصلي طب اسلامي از يونان است بايد نخست از رشد تدريجي اين علم در يونان قديم ياد كنيم. در آغاز قرن هفتم قبل از ميلاد مسيح و حتي در دوراني كه تمدن ايوني رونقي داشت، هنوز علم طب در چنگال اوهام و خرافات اسير بود، اشخاصي از بيماران مراقبت ميكردند ولي «اين توجه و مواظبت عينا نظير معالجات سابق اهالي مشرقزمين بود، يعني مراسم مذهبي، و تشريفاتي به عمل ميآوردند تا روح خبيثي كه وارد بدن بيمار گرديده است خارج شود ...
روحانيان پرستار، از بس كه دعا و دوا به خورد مردم دادند، كمكم درباره نتيجه نسبي اين داروها انديشه و تفكر كردند و متوجه شدند كه تأثير يكي از اينها بيش از ديگري است ...
______________________________
(1). دكتر مهدي محقق، بيست گفتار در مباحث علمي و فلسفي ...، از ص 159 به بعد.
(2). دكتر مهدي محقق، بيست گفتار در مباحث علمي و فلسفي و كلامي و فرق اسلامي، رساله حنين بن اسحق درباره آثار جالينوس، ص 367.
ص: 289
نتيجه همكاري روحانيان پرستار با صاحبان ميدانهاي ورزشي، اين شد كه در علم معالجه بدن ترقي بسيار حاصل گرديد ... كمتر اتفاق ميافتاد، كه اين اطباي اوّليه از خدايان كمك بگيرند، بلكه به تدريج آنها را بكلي فراموش كردند، بهطوري كه در آغاز قرن ششم قبل از ميلاد يعني زمان «طالس» خدايان بكلي اعتبار و اثر خود را در طب اوليه يوناني از دست داده بودند و ميدانيم كه در اين موقع فيزيولوگها در مطالعات نظري خود نيز، توجه به خدايان نداشتند» «1» در يكي از مدارس اين دوران شخص شجاعي بهنام الكمنون «2» تدريس ميكرد كه فقط به مشاهده وضع خارجي حيوانات راضي نشد و درصدد برآمد از ساختمان داخلي آنها نيز مطلع گردد و بنابراين به كار «تشريح» پرداخت و عصب چشم و مجراي مابين گوش وسطا و قسمت پايين گلو را كاملا وصف كرد. بعد از او ابقراط، چنانكه گفتيم، به تحقيقات و مطالعات وسيعي دست زد.
ارزش فرهنگ اسلامي
درباره مقام و ارزش فرهنگ اسلامي پيير دوهم)P .Duhem( چنين مينويسد: «بدون شك علمي بهنام علم عرب وجود ندارد، و ما هيچ تئوري جديدي را مديون بغداد نميباشيم، با اينحال اگر آنان فقط اكتفا به اين كرده بودند كه قسمتي از ثروت دنياي عتيق را از مهلكه نجات دهند ميبايست نسبت به آنان فوق العاده حقشناس باشيم، و حال آنكه بر اين ثروت، گنجينههاي ديگري نيز افزودند. اگر مابين آنان ارشميدس و هيپارك و بقراط وجود نداشت در عوض مردان لايق و دانشمندان متعدد كم نبود. سه قرن بعد از مرگ پيغمبر (ص)، شهر قرطبه¬ Cordoue يك ميليون جمعيت، هشتاد مدرسه عمومي و كتابخانهيي شامل 600 هزار جلد كتاب داشت و زبان عربي زبان علمي جهان شده بود.
در اين هنگام، اشاعه علم از نو شروع شد، زكرياي رازي (923- 850) مرض آبله و همكار او ابو القاسم خلف بن عباس زهراوي (1003- 913) سلعه (سرشكستگي) و امراض ستون فقرات را كاملا توصيف كرد. ابن سينا (1037- 980) سرآمد عالمان، دانش طب را در دنياي اسلام، چنان رونق داد كه يكي از پادشاهان كاستيل كه آب آورده بود، براي معالجه، به شهر قرطبه نزد دشمنان خود رفت. ابن سينا و ابن رشد اندلسي (1198- 1120) در قرون وسطا شهرت فراوان داشتند، (زيرا اقوام اروپايي خود را در اطلاع بر آثار ارسطو، مديون آنان ميدانستند). زكريّاي رازي و بخصوص جابر بن حيّان،
______________________________
(1). پير روسو، تاريخ علوم، ترجمه حسن صفاري، ص 49 به بعد.
(2).Alcmean
ص: 290
كه از احوال وي اصلا اطلاعي در دست نداريم ... در كيمياگري كوشش كردند و خواب و خيال مصريان را كه تهيه طلا بود، تعقيب نمودند و اگر موفق نشدند كه آن را به دست آورند درعوض خواص حلّال اسيد سولفوريك را كشف كردند و آلياژها و ملقمههاي مختلف بهوجود آوردند و توانستند الكل بسازند.
مسلمانان كه جانشين آخرين دانشمندان يونان و اسكندريه بودند افكار و تخيلات آنان را نيز به ميراث بردند و همراه با كيمياگري به تنجيم نيز اهميت فراوان دادند. خلفا براي اطلاع از سرنوشت و تقدير خاص خود، رصدخانههاي بزرگ بنا نهادند. در اين رصدخانهها اندازه تمايل منطقة البروج را بر سطح استوا 23 درجه و 35 دقيقه معين كردند، و طول سال را بهدست آوردند و ابعاد كره زمين را طبق روش اراتوستن حساب كردند. آثار احمد بن قصير فرغاني (وفات در 833) جز خلاصهيي از مجسطي نيست، در عوض تأليفات محمد بن جابر بن سنان البتاني (وفات 929 م) موجب افتخار كشور اوست. البتاني مردي بزرگ و از جمله اشراف بود و به بطلميوس ارادت ميورزيد، خود او از لحاظ دقت در مطالعه تقويم اعتدالين، از بطلميوس نيز پيشتر رفت و اوّل كسي بود، كه در علم مثلثات سينوس (جيب) را جانشين «وتر» ساخت و از اين تغيير، تمام مثلثات جديد نتيجه شد. ثابت بن قرة حمرابي (900- 835) تغييرات تمايل منطقة البروج را ثابت كرد. ابو الوفا (998، 939)، كه يكي از خلفاي حامي علم، او را به رياست رصدخانه بغداد معين كرد، جداول مثلثاتي ذيقيمتي بهدست داد، و علاوهبر حركتي كه بطلميوس كشف كرده بود، توانست يك حركت كوچك ديگر ماه را نيز معلوم نمايد، و بعدها «تيكو براهه» در آن تدقيق بيشتري كرد ... در همين ايام بود كه بزرگترين فيزيكدان عرب حسن بن هيثم (1039- 965)، زندگي ميكرد و كتاب او درباره نور، براي اولين بار توصيف صحيحي از ساختمان چشم انسان بهدست ميدهد و قسمتهاي مختلف آن، از قبيل مخاط خارجي و قرنيّه و شبكيّه و عنبيّه و علاوهبر اين اصول اطاق تاريك را شرح ميدهد. اين شخص هنگام مطالعه در انعكاس نور بدون آنكه مستقيما به مسأله انكسار توجهي كند چنين اظهار ميدارد كه مابين زاويه تابش و زاويه انكسار نسبت ثابتي وجود دارد ...» «1»
در فاصله بين بقراط و جالينوس، طبيبان بزرگ اسكندريه به طب عملي و تشريحي
______________________________
(1). تاريخ علوم، پير روسو، ترجمه حسن صفاري، ص 118 به بعد.
ص: 291
خدمت شاياني كردند. بيمارستانهاي بزرگي در شهر اسكندريّه ساخته شد و چون نعش مردگان زياد بود پزشكاني كه تشنه كشف حقيقت بودند «... شروع به تشريح آنها كردند. خوشبختانه ديگر خرافات، مانع اين كار نميشد. مشهور است كه طبيب نامداري بهنام هروفيل)Herophile( حتي تشريح زندهها را نيز (البته در مورد اشخاص جاني و واجب القتل) شروع كرده بود.
هروفيل كه در حدود سال 300 ق. م متولد شد اول كسي بود كه تشريح عمومي را معمول كرد. وي اعلام داشت كه مغز مركز هوش است و شريانها را كه داراي ضربان هستند و وريدها را كه ضربات خفيفي دارند مشخص و معلوم ساخت و تعداد ضربات نبض را با كمك ساعت شني معيّن كرد ... او زندگي را محصول چهار نيروي اساسي ميدانست: نيروي غذايي، نيروي حرارتي، نيروي متفكره و نيروي احساساتي كه محل آنها به ترتيب عبارت بود از كبد و دستگاه هضم، قلب و مغز و اعصاب ...
همكار او «اراسيسترات»)Erasistrate( نيز به وظايف الاعضا اهميّت فراوان ميداد و اوّل كسي است كه گردش خون را بيان كرده است. وي گمان ميكرد كه خون منشاء حيات است و هوا بعد از تنفس وارد در شريانها شده و نيرو و انرژي را نيز با خود همراه ميبرد. مكتب او با مكتب هروفيل شروع به رقابت نمود و اين رقابت به توسعه و پيدايش شعب مختلف، در علم طب كمك كرد. در اين دوره، علم امراض زنانه، مداواي بيماريهاي چشم، داروشناسي و ديگر رشتهها، كمابيش مورد مطالعه پزشكان اسكندريّه قرار گرفت.
جالينوس در سال 130 ميلادي متولد شد و با تحقيقات و تتبّعات خود مكتب دوم اسكندريّه را به مقامي رفيع رسانيد ... آثار جالينوس نيز همچون آثار بطلميوس و ارسطو مورد پشتيباني و حمايت روحانيان مسيحي قرون وسطا قرار گرفت و مدت هزار سال مبناي عقايد، و مرجع اتكاي طبيعيدانان بود، تا آنكه كوششهاي كساني از قبيل «وزال» و «سروه» و «فالوپ» زنجير سنگين استبدادي كه طب قديم جالينوسي بهوجود آورده بود پاره كرد. قطع نظر از افكار ايدآليستي او، ميتوان «جالينوس را يكي از بنيانگذاران علم فيزيولوژي دانست. وي خوك و گوسفند و گاو و فيل را تشريح كرد و متوجه شباهت مابين ساختمان بدن انسان و ميمون شد و استخوانها و استخوانبندي را توصيف كرد و عمل اعصاب را در بدن انسان تشخيص داد و حتي با قطع كردن عصب، موفق شد كه فلج مصنوعي ايجاد كند و ثابت كرد كه رگها پر از خون هستند نه «باد» و تفاوت بين خون وريدي و خون شرياني را شرح داد.
ص: 292
متأسفانه او نيز از جمله كساني است كه اين عقيده غلط را رواج داد كه هوا مستقيما وارد قلب ميشود و مابين قلب و ريه ارتباط مستقيمي وجود دارد.» «1» اين بود مختصري از سير تكاملي طب در يونان باستان، اكنون؛ سير دانش طب را در جهان اسلامي مورد بررسي قرار ميدهيم.
سير دانش پزشكي و سازمانهاي وابسته، در ايران و جهان اسلامي
اشاره
حكيم ابو منصور موفق بن علي الهروي در كتاب «الابنيه عن حقايق الادويه»، كه در حدود سال 447 نوشته شده است، به خوبي نشان ميدهد كه پزشكان عهد باستان و دوران قرون وسطا براي اغذيه و ادويه مفرده خواص و نتايجي قايل بودند و براي اشخاص و داروها و اغذيه مختلف، چهار طبع و چهار خاصيت ذكر ميكردند.
در مقدمه كتاب سابق الذكر ميخوانيم: «چنين گفت حكيم ابو منصور موفق بن علي الهروي مرا، كه كتابهاي حكيمان پيشين و عالمان و طبيبان مجرّب همه بجستم و هرچ گفته بودند به تأمل نگه كردم اندر ادويه و اغذيه مفرد و غيرش نيز، و كردار هر دارويي ...
و منفعتها و مضرّتهاشان و طبعهاي ايشان اندر چهار درجه ...» سپس مينويسد: «...
حكيمان روم همي گويند كه بعضي دارو يا غذا، گرم است اندر درجه اول و خشك است اندر درجه دوم و اندرين، ايشان به غلط افتادهاند و حكيمان هند بر صوابند و من راه حكيمان هند گرفتهام از آن جهت كه دارو آنجا بيشتر است و عقاقير آنجا تيزتر و خوشتر ...» «2»
شماره پزشكان و وضع بيمارستانها
«احمد بن محمد الطّائي كه در آغاز خلافت معتضد عهدهدار خرج و دخل مملكت بود، در صورت تفصيلي مخارج مملكت مبلغ قابل ملاحظهيي را كه براي اطباي بزرگ و شاگردان ملازم آنان (پزشكياران) و همچنين تهيه دارو اختصاص داده ذكر ميكند. (الوزراء ص 24).
در اوايل قرن چهارم، چند بيمارستان در بغداد احداث شد كه مهمترين آنها عبارتست
______________________________
(1). تاريخ علوم، پيشين، ص 90 و 113.
(2). نگاه كنيد به كتاب الابنيه هروي، به تصحيح بهمنيار و كوشش اردكاني، از ص 1 به بعد.
ص: 293
از:
1. بيمارستاني كه ابو الحسن علي بن عيسي در سال 302 در ناحيه حربيه از نواحي بغداد احداث و ابو عثمان سعيد بن يعقوب الدمشقي را عهدهدار آن كرد.
2. بيمارستاني كه بهنام مادر مقتدر معروف بود ... و نفقه و هزينه آن هر ماهي ششصد دينار بود.
3. بيمارستاني كه مقتدر به اشارت سنان در باب الشّام (دروازه شام) ساخت. شايد علت تأسيس اين سه بيمارستان بزرگ در مدت 4 سال، اين بود كه در سالهاي 301 و 302 بيماريهاي عفوني و امراض دموي ناگهان شيوع يافت، خواستند كوتاهي و قصوري كه در قرن سوم در امر تأسيس بيمارستانها شده جبران شود ... مسلما رازي در مدتي كه در بيمارستان رياست داشته در يكي از دو بيمارستان اخير به امر معالجه و مداواي بيماران اشتغال داشته و اطبّاي بسياري تحت نظر او نكات پزشكي را ميآموختهاند. در اين زمان علم پزشكي چنان ترقي كرد، كه چند سال پس از مرگ رازي، مقتدر به علت تشخيص نادرستي كه يكي از اطبّا داده بود دستور داد كه محتسبان، پزشكاني را كه امتحان به «سنان» ندادهاند از معالجه بيماران منع كنند، امتحان انجام شد، و تعداد امتحاندهندگان افزون از 860 نفر بود، با اينكه پزشكان خليفه و اطباي مشهور، از اين امر مستثني بودند ...» «1» (اخبار الحكما، ص 131).
بيمارستان عضد الدوله در بغداد
ساختمان بيمارستان عضد الدوله در بغداد سه سال طول كشيد و در سال 982 ميلادي پايان يافت. ابو سعيد عبيد اللّه در اين مورد مينويسد: «عضد الدوله پدرم را از شيراز فرا خواند و در بيمارستان خود در بغداد به كار گماشت و در عينحال او را پزشك خاص خود كرد، در آن بيمارستان كحّالان زبردست، از قبيل ابو نصر بن الدهالي و جرّاحاني چون ابو الخير و ابو الحسن بن النقاه و ديگران نيز خدمت ميكردهاند.»
قفطي مينويسد كه تعداد كاركنان بيمارستان عضدي جمعا هشتاد نفر بود، كه از آن جمله بايد از ابن مندويه اصفهاني نام برده شود. عبد الله بن جبرئيل، نام تعداد زيادي از اطباي اين بيمارستان را قيد كرده است كه از آن جمله ابو الحسن علي ابراهيم بن بكس (بكوس) است كه درس داروسازي ميداد ...» «2»
______________________________
(1). به نقل از مقدمه سيرة الفلسفيّه، به قلم دكتر مهدي محقق، ص 9 به بعد.
(2). تاريخ پزشكي ايران، اثر الگود، تلخيص از ص 237.
ص: 294
دار الايتام و دار المجانين
غير از بيمارستان عضدي، مردان خيرخواه ديگري به ايجاد بيمارستان مبادرت كردند از جمله «در سال 1113 ميلادي شخصي بهنام گماشتجين بيمارستان جديد ديگري بنا كرد و هشتاد سال پس از آن مستوفي عزيز الدين براي اولين بار يتيمخانهاي ساخت كه در آن كودكان بيسرپرست تا رسيدن به سني كه بتوانند امور خود را اداره كنند نگاهداري ميشدند، و مخارج آنها، از هر حيث تأمين ميشد ... و موظف بودند كه درس هم بخوانند ... در سال 1160 بنيامين يهودي از قريب به 60 مركز بهداشتي در شهر بغداد نام ميبرد و مينويسد: «در بغداد حدود 60 مركز بهداشتي وجود دارد كه همه با بودجه خلافت اداره ميشوند و داراي كليّه وسايل و تشكيلات مورد نياز ميباشد، هر بيماري كه به آنها مراجعه كند با خرج خليفه وقت، تغذيه شده و تا بازيافتن سلامتي كامل تحت درمان قرار ميگيرد، علاوهبر اين عمارت بزرگي در بغداد ساختهاند كه دار المجانين ناميده ميشود و ديوانگان در آن نگاهداري ميشوند، و آنهايي را كه خطرناك هستند غل و زنجير ميكنند تا به ديگران آسيبي نرسانند ... ديوانگان مانند بيماران، مرتبا توسط اطبا بازديد ميشوند و تحت درمان قرار ميگيرند ...» «1»
عضد الدوله در شيراز نيز بيمارستان بزرگي بنا كرد كه وابسته به دانشگاه آن شهر بود. در دانشگاه مزبور فلسفه، نجوم، طب، شيمي و رياضيات تدريس ميگرديد.
حمايت از بينوايان
ابو سعيد نيز در محل حكمراني خود بيمارستاني بنا كرد و بودجهاي براي اداره امور آن تخصيص داد. او محلهاي مناسبي براي نگهداري افراد كور و ماليخوليايي بنا نمود. يكي ديگر از كارهاي برجسته اين شخص ساخت خانهاي براي پيرزنان بيوه بود كه در نوع خود يك اقدام ابتكاري محسوب ميگرديد. كارهاي عام المنفعه او بسيار است، يكي از اقدامات او ساختن محلي براي نگهداري بچههاي سرراهي است كه موقوفات كافي براي تأمين مخارج آن در نظر گرفته بود. در گرگان نيز بيمارستان خوبي توسط بهاء الدوله بنا شد كه رياست آن مدتي با جرجاني بود، و در همين سمت بود كه او در يادداشتهاي خود نوشت: «بعد از تصدي من به اين مقام، تعداد مراجعين به بيمارستان آنقدر زياد شد كه ديگر وقتي براي اتمام تأليفاتم باقي نماند ...» «2» ناگفته نماند كه لغت «بيمارستان» كه در سراسر مناطق عربي حتي
______________________________
(1). همان كتاب، از ص 248 به بعد.
(2). همان كتاب، ص 249.
ص: 295
كشورهايي نظير مصر و ساير ممالك آفريقاي شمالي به كار برده ميشود يك لغت فارسي، و يادگار عهد ساسانيان است.
بيمارستان سيّار
بيمارستانها بر دو نوع بودند، ثابت و سيّار، بيمارستانهاي سيّار عبارت بودند از وسايل درماني كه با اسب و قاطر و شتر بطور مداوم از محلي به محل ديگر انتقال داده ميشدند، و اگر ضرورت ايجاب ميكرد مدتي توقف مينمودند، پزشكاني كه همراه بيمارستانهاي سيّار حركت ميكردند، از هر نظر مشابه پزشكاني بودند كه در بيمارستانهاي ثابت خدمت مينمودند. سنان بن ثابت مدتي از عمر خود را در يكي از اين بيمارستانها خدمت كرده بود. يكي ديگر از پزشكان معروفي كه همراه با بيمارستانهاي سيار حركت ميكرد «باحلي» بود كه دستياري بهنام سديد ابو الوفا معروف به «موراخيم» داشت كه علاوهبر طبابت، چشمپزشك قابلي نيز بود ... در زمان سلطان محمود يكي از بيمارستانهاي متحرك به عهده مستوفي عزيز الدين (همان كسي كه براي اولينبار اقدام به تأسيس يتيمخانه كرد) واگذار شد، و او با دورانديشي و كفايت تام، كليه وسايل و تجهيزات، دارو، چادر و اطباي مورد نياز و وسايل حمل و نقل لازم را فراهم ساخت. «1»
نكته بسيار مهمي كه مستوفي عزيز الدين در مقررات بيمارستان گنجانيد و آن را به موقع اجرا گذاشت اين بود كه اسرا و سربازان زخمي دشمن نيز ميتوانستند متساويا از تسهيلات آن استفاده كنند ...» «2» «بعضي از بيمارستانها براي نگهداري بيماران مرد و برخي ديگر براي پذيرايي از بيماران زن تجهيز و آماده شده بود. هر بيمار داراي رختخوابي بود و همهروزه بهوسيله پزشك معاينه ميشد. پرستاران همهروزه چندبار از بيماران عيادت ميكردند و دوا و غذاي لازم در اختيار بيمار قرار ميدادند در بيماريهاي رواني و فكري نيز جاي زنان از مردان جدا بود ...» 3
داروسازي
مهمترين بخش بيمارستان، بخش داروسازي و داروفروشي آن بود، علم داروسازي را اعراب بطور كامل از ايرانيان آموختند و همانطور كه ميدانيم به علت وجود استاداني از تمام نقاط جهان در دانشكده
______________________________
(1). همان كتاب، ص 253.
(2). دكتر مظاهري، زندگي مسلمانان در قرون وسطا، از ص 256 به بعد.
ص: 296
جنديشاپور، علم مزبور در آن دانشكده در سطح فوق العاده بالايي تدريس ميگرديد.
داروها يا گياهي يا حيواني و يا معدني بود. داروها اكثرا مايع بود به همين علت بخش داروسازي بيمارستان را «شرابخانه» (محل نگاهداري شربتها و مايعات) ميناميدند.
داروهاي مركب عبارت بودند از معجونها، ضمادها و مرهمهايي كه توسط كارشناسان آگاه تهيه ميشد.
بيمارستان، معمولا يك رئيس افتخاري (از سران كشور) و يك رئيس واقعي (از پزشكان معروف) داشت كه «متولّي» ناميده ميشد. رازي، اول متولّي بيمارستان ري و بعد هم متولي بيمارستان كهنه بغداد بود. «جرجاني» نيز همين سمت را در بيمارستان خوارزم داشت.
رئيس بيمارستان، دو معاون داشت كه آنها را مشير و قوام ميناميدند. وظيفه آنها تنظيم امور مالي و اداري بيمارستان بود.
دانشجويان رشته طب ناگزير بودند براي آمادگي علمي «كتاب فصول بقراط، مرشد، رازي، و مسائل حنين و تفسير ابو سهل بن عبد العزيز نيشابوري ملقب به نيلي را كه در تشريح و توضيح كتاب سابق الذكر نوشته است بخوانند و پس از فراگرفتن اين اطلاعات در سال دوم، كتاب ذخيره ثابت بن قره و كتاب المنصوري رازي و ذخيره سيد اسمعيل جرجاني را ميخواندند، به اين كتب بايد كتاب هدايه ابو بكر جويني و كفايه احمد بن خرج را نيز اضافه كرد.
غير از اينها آنان كه طالب كسب اطلاعات بيشتري بودند كتابهايي چون ستة عشر جالينوس، حاوي رازي، الملكي علي بن عباس اهوازي، صد باب ابو سهل، قانون ابن سينا و بالاخره ذخيره خوارزمشاهي سيد اسمعيل جرجاني را نيز مورد بررسي و مطالعه قرار ميدادند؛ چون كتابهايي كه نام برديم عموما خطي و كمياب بود محصّلين براي دسترسي و مطالعه آنها، رنج فراواني متحمل ميشدند.
اكنون به خوبي نميدانيم كه داوطلبان رشته طب و ديگر رشتههاي علوم، قبل از شركت در مدارس و محافل علمي و تلمّذ در محضر اساتيد، امتحاني ميدادند يا خير و پس از پايان دوره تحصيل، مورد آزمايش و امتحان قرار ميگرفتند يا نه، درهرحال مداركي در دست است كه بعضي از مدعيان طبابت پايه و مايه علمي و تجربي كافي نداشتند و گاه با داروها و معالجات خود، مردم بيگناه را به ديار نيستي ميفرستادند.
غير از پزشكان، عدهيي بهنام رگزن و فصّاد، پزشكي و اصلاح سر و صورت (سلماني) را باهم انجام ميدادند. محل كار و دكّه آنها غالبا نزديك دكان عطارها
ص: 297
يا دوافروشان بود. اين گروه قبل از اشتغال به اين كار، اطلاعاتي در زمينه عضلات و انواع رگها كسب ميكردند و نزد محتسب سوگند ميخوردند كه جز با اجازه پزشك از حجامت اطفال و افراد مسن و مبتلايان به كمخوني و اشخاص عليل، خودداري كنند. حجامت و رگزني در ملاء عام صورت نميگرفت. محتسب موظف بود كه وسايل كار او را مورد بازرسي قرار دهد، معمولا وسايل كار فصاد عبارت بود از نيشتر رگزني، شريانبند براي بستن دور بازو و جهت متورّم ساختن رگ غاليه و بخور براي بجا آوردن حال بيمار. يك كلاف ابريشم براي بستن روي محلّي كه از آن خون گرفته شده و خون آن بند نميآيد.
علاوه براين از يك قيچي و تيغ براي اين كار استفاده ميكردند و گاه داروهايي تجويز ميكردند و به جرّاحيهاي كوچك، نظير بيرون آوردن تيغ ماهي، يا استخوان از گلو مبادرت ميكردند ...» «1» گاه متصدّيان دكان سلماني غير از كارهاي سابق الذكر به كشيدن دندان نيز اقدام ميكردند و اين كار تا نيم قرن پيش در ايران متداول بود. علاوه براين عدهاي بهنام زالوانداز از ديرباز در شهرها و دهات گردش ميكردند و كالاي خود «زالو» را به نيازمندان عرضه ميكردند.
ديگر از كساني كه غيرمستقيم در كار پزشكان مداخله ميكردند عبارت بودند از عناصر شيادي كه به كار جنگيري و دعانويسي، جادوجنبل و غيره متوسل ميشدند و مردم بيچاره و بيخبر را با اين اقدامات فريب ميدادند و گمراه ميكردند. زكرياي رازي در مورد فعاليت وسيع شيادان پزشكنما در بغداد در عهد خود شرح مفصلي نوشته است از جمله ميگويد:
«شيادان پزشكنما، بهقدري عمليات گوناگون و هنرنماييهاي جورواجور ميكنند كه اگر من تمام يك رساله را هم به آن كارها اختصاص دهم كافي نخواهد بود ...» سپس يكايك كارهاي مزوّرانه آنها را بيان ميكند و نشان ميدهد كه چطور مردم سادهلوح و بياطلاع فريب اين دغلكاران را ميخوردند.
براي آنكه خوانندگان به حد و دانش طب در آن ايام بيشتر آشنا شوند توصيفي را كه سنان بن ثابت از دست قطع شده «مقله» كرده است در اينجا نقل ميكنيم:
«من او را در وضعي فوق العاده وخيم يافتم. دست قطع شده او را در پارچهيي خشن و زبر پيچيده و روي آن را با طنابي كه از الياف شاهدانه بافته شده بود بسته بودند، وقتي طناب را باز كردم و پارچه را برداشتم محل بريده شده را زير پوششي از
______________________________
(1). تلخيص از كتاب تاريخ پزشكي در ايران، اثر الگود، ترجمه جاويدان، ص 348 به بعد.
ص: 298
پهن اسب ديدم كه آن را نيز برداشتم، بالاي محل قطعشده را با رسني از شاهدانه، آنچنان محكم بسته بودند كه طناب در گوشت فرورفته بود و بخش زيرين آن كبود شده بود.
من به او گفتم كه اين طناب را نبايد باز كرد، ولي بهجاي پهن اسب بايد از مرهم كافور استفاده شود و لازم است كه هر روز آن را با گلاب و كافور بشويد و روغن صندل به آن بمالد، آنگاه خود، بدون اينكه رسني را كه به دستش بسته شده بود، باز كنم با مرهمي از گلاب و كافور و روغن صندل آن را بستم و اين كار درد او را اندكي تسكين داد ...» «1»
كتابها و منابع پزشكي در قرون وسطا
ذخيره خوارزمشاهي
يكي از مهمترين متون فارسي در رشته پزشكي كتاب مشهور و ارجمند ذخيره خوارزمشاهي تأليف اسماعيل بن حسن جرجاني از سادات اصفهان و پزشك دربار سلطان علاء الدين تكش خوارزمشاه است كه، در سال 434 هجري متولد و در سال 531 هجري ديده از جهان فرو بسته است. اين كتاب، چنانكه قبلا اشاره كرديم، يكي از منابع مهم دانشپژوهان قرون وسطا بشمار ميرود، و بسياري از مسائل پزشكي، مورد مطالعه قرار گرفته است، از جمله در كتاب نخستين، از حدّ طب و منفعت آن و مايهها و مزاجها و خلطها و تشريح اندامهاي منفرد و مركب و در كتاب دوم از حالهاي تن مردم از تندرستي و بيماري و شناختن نبض و تفسره و هرچه از تن مردم بيرون آيد. چون عرق و تف «2» و بول و غايط و در كتاب سوّم از تندرستي و تدبير هوا و مسكن و طعام و شراب و تدبير خواب و بيداري و تدبير حركت و سكون و به كار بردن روغنها، و تدبير قي كردن و داروي مسهل خوردن و تدبير فصد و حجامت و حقنه «3» و شياف و تدبير امراض نفساني چون شادي و اندوه- و تدبير پروردن طفلان و تدبير پيران و تدبير مسافران و در كتاب چهارم از تشخيص بيماريها و در كتاب
______________________________
(1). تاريخ پزشكي ايران، تأليف الگود، ترجمه جاويدان، ص 216.
(2). تف كردن، آب دهان.
(3). اماله- تزريق.
ص: 299
پنجم از انواع طب و در كتاب ششم از علاج بيماريها از سر تا پاي، و در كتاب هفتم از علاج آماسها و ريشها و تدبير شكافتن و داغ كردن و تدبير شكستگي و آزردگي و ورم و در كتاب هشتم از پاكيزگي و آراستگي ظاهر تن و در كتاب نهم از زهرها و پادزهرها سخن رفته است. «1»
حرفه پزشكي
ابن اخوه، نويسنده «آيين شهرداري»، از اينكه در روزگار او مردم تمايلي بر فراگرفتن دانش پزشكي نشان نميدهند، اظهار نگراني و ملال ميكند و ميگويد: چه بسا شهرهايي كه طبيب ندارد جز اهل ذمّه، كه در مورد احكام طّب شهادت آنان پذيرفته نيست، در اين زمان كسي را نميبينم كه دانش پزشكي را فراگيرد. امّا در علم فقه بخصوص مسائل اختلافي و جدلي غور ميكنند. و شهر پر از فقهايي است كه، سرگرم فتوا و پاسخ دادن به دعاوي هستند ... سبب اين غفلت جز اين نتواند بود كه علم طب مانند علم فقه وسيله به دست گرفتن قضا و فرمانروايي و صاحب مقام بودن و بر ديگران برتري جستن و غلبه بر رقيبان نيست، دريغا كه، دانش و دين برافتاده است. «2»
وظايف پزشك و مسئوليتهاي او بهنظر ابن اخوه
طبيب بايد به چگونگي و تركيب بدن و مزاج اعضا و بيماريهاي اعضا و علل و نشانهها و داروهايي كه آنها را بهبود ميبخشد، آگاه باشد. و نيز تهيّه دارو و روش مداوا را بداند ... شايسته اينست كه چون طبيب نزد بيمار آيد، از سبب بيماري و درد بپرسد. سپس شربتها و داروهاي گياهي بر او مقرّر دارد. و نسخهاي براي اولياي بيمار، به شهادت كسانيكه نزد بيمار باشند، بنويسد: و فرداي آن روز باز نزد مريض آيد و معاينه كند و قاروره او را ببيند و از وي بپرسد كه آيا مرض تخفيف يافته است يا نه؟ آنگاه به مقتضاي حال دستورهايي دهد و نسخهاي بنويسد. روز سوّم و چهارم و روزهاي ديگر نيز چنين كند تا آنگاه كه مريض بهبود يابد يا بميرد- اگر بهبود يابد طبيب مزد و كرامت (تحفه) خود را بگيرد و اگر بميرد اولياي وي نزد حكيم شهر آيد و نسخههايي را كه طبيب نوشته است بر وي عرضه كنند. اگر با علم حكمت و طب مطابق باشد و طبيب
______________________________
(1). ذخيره خوارزمشاهي، تأليف اسماعيل بن حسن الحسيني الجرجاني، جلد اول، به كوشش محمد تقي دانشپژوه و ايرج افشار، از صفحه 4 به بعد.
(2). آيين شهرداري، ص 170 به بعد.
ص: 300
كوتاهي نكرده باشد، گويد: اجل فرارسيده بود، و اگر بخلاف اين باشد گويد: ديه اين ميّت را از طبيب بگيرند زيرا وي با ناداني و كوتاهي خود وي را كشته است ...
سپس مينويسد مستحب است كه محتسب از پزشكان تعهدي را كه ابقراط از اطبا ميگرفت بگيرد. (براي آشنايي با سوگند ابقراط به جلد اول تاريخ اجتماعي ايران، ذيل ص 320 مراجعه فرمايند).
دامپزشكي
اشاره
در ايران باستان به حيوانات از جهات اقتصادي توجه مخصوص ميشد «... در اوستا حيوانات به دو گروه تقسيم شدهاند:
1. حيوانات مفيد و سودمند مانند اسب، گاو، گوسفند، شتر و ماكيان.
2. حيوانات مضر و آسيبرسان نظير مار، مگس، گرگ و غيره.
در منابع مذهبي و تاريخي پيش از اسلام همانطور كه از دستمزد پزشكان سخن به ميان آمده از حق و دستمزد دامپزشكان نيز گفتگو شده است.
حمايت از حيوانات
در دوران بعد از اسلام نيز كمابيش حيوانات و بيماريهاي گوناگون آنها مورد توجه بوده است. يكي از وظايف محتسب در شهرها و بلاد اسلامي اين بود كه مراقبت كند، حيوانات را بيش از طاقت آنها بار نكنند، و در هنگام استراحت بار را از پشت آنها بردارند، بهطوري كه در بعضي منابع آمده است حيوانات به 320 نوع بيماري مبتلا ميشدند.
در ميان حيوانات، راجع به اسب و انواع و اقسام آن و راه تشخيص اسب خوب و اصيل از اسب معمولي، و بيماريهاي اين حيوان نجيب رسالات گوناگوني نوشته شده است.
گاه نعلبندها علاوه بر تراشيدن سم و ساختن نعل مناسب، براساس تجارب و اطلاعاتي كه داشتند به دامپزشكي نيز ميپرداختند.» «1»
شرط تخصص در دامپزشكي
به نظر ابن اخوه كساني ميتوانند در رشته دامپزشكي دعوي تخصص كنند، كه در فنون فصد (رگزدن) و قطع و داغ كردن بعضي از اعضاي بدن و نظاير آن صاحب اطلاع باشند. حكماي قديم براي ستوران 320 نوع بيماري برشمردهاند، كه مهمترين آنها عبارتند از خناق رطب، خناق خشك، جنون، فساد دماغ، سردرد، آماس شكم، خود آماس، نوعي بيماري
______________________________
(1). تلخيص از تاريخ پزشكي ايران، اثر الگود، ترجمه جاويدان، ص 455 به بعد.
ص: 301
دل، خشام (افتادن غضروفهاي بيني) درد كبد، درد دل، كرم شكم، درد شكم، مغص (درد رودههاي كوچك)، بيماري سرين، سردرد، سرفه سرد، سرفه گرم، خونريزي از دبر و نره، درد مفاصل، پيدايش آب گرم در چشم و سوراخهاي بيني، سستي گوش، كري و جز اينها ... بيطار بايد به معالجه اين بيماريها و سبب پيدايش آنها، آشنا باشد ... «1»
كحّالان
بهنظر ابن اخوه، محتسب بايد كحّالان (چشم پزشكان) را با كتاب حنين بن اسحاق موسوم به (مقالات دهگانه در باب چشم) بيازمايد. هركس از عهده آزمايش برآيد و تشريح طبقات چشم و غدهها و رطوبتهاي سهگانه و امراض سهگانه و بيماريهايي كه فرع آن است، و به تركيب داروهاي چشم و چگونگي عقاقير آشنا باشد اجازه دهد كه به معالجه چشم بپردازد. كحّالان دورهگرد اغلب غيرقابل اعتماد هستند ... تقلّبات دارويي ايشان بسيار است و نميتوان برشمرد ... «2»
شكستهبند
شكستهبند به شرطي ميتواند به شكستهبندي بپردازد كه گفتار ششم از كتاب (كفاش فوليس) را كه در باب شكستهبندي است فراگيرد. و شماره استخوانهاي آدمي را كه دويست عدد است و هشتاد و چهار عدد آن بزرگتر است و نيز شكل و اندازه هر استخواني را بداند تا بههنگام شكستگي يا دررفتن آن را بهجاي نخستين باز برد. محتسب بايد اين امور را در وي بيازمايد.
حدود تخصص جرّاحان
جرّاح بايد كتاب جالينوس موسوم به (فاطاجانس) را كه درباره زخمها و مرهمها است فراگيرد و علم تشريح يكايك اعضاي بدن انسان و عضلات و رگها و شريانها و اعصاب را بخوبي بشناسد و هنگام قطع بواسير و غير آن از بيمار مراقبت كند و نيز يك دست نيشتر و از آن جمله نيشتري كه سرش گرد باشد، و نيشتر مورّب و نيز ارّه بريدن و انواع مرهمها و مرهمدان و داروي كندر كه براي قطع خون است در دسترس خود داشته باشد.
______________________________
(1). تلخيص از كتاب آيين شهرداري يا (معالم القربه)، ص 155 به بعد.
(2). همان كتاب، از ص 171 به بعد.
ص: 302
نظر طبي افضل كرماني
ملك دينار از افضل كرماني از دانشمندان قرن ششم هجري، سئوال ميكند با زخم و خونريزي كه در زير چشم دارم ميتوانم گوشت بخورم يا نه؟ افضل ميگويد: «... اگر دو سه روز احتراز فرمايند. شايد «1»، تا قوت خون كمتر شود و ورم ساكن گردد، خواجهاي از خواجگان درگاه مبارك ايستاده بود، گفت: اي خداوند، اگر كباب كنند و بوي آن به مشام اشرف رسد و نخورد همانا صواب باشد. امير خود جواب داد: آري من كباب ببويم و تو بخوري.» «2»
فصد
پزشكان قرون وسطا در پنج مورد از فصد و خون گرفتن خودداري ميكردند:
1. پس از همخوابگي، 2. پس از استحمام، 3. هنگام پري معده و رودهها از فضلات، 4. هنگام سرما و گرماي سخت، محتسب بايد از فصّادان تعهد بگيرد كه در فصد اشخاص زير، جز با مشورت پزشكان اقدام نكنند: 1. اشخاصي كه بسيار ضعيف و لاغرند، 2. كساني كه بدني خشك دارند، 3. صاحبان بدن متخلخل، 4. كسيكه بدني سست دارد، 5. كسي كه بدن زردرنگ و بيخون دارد، 6. كسيكه در مرحله نقاهت است، 7. كسيكه سردمزاج است، 8. هنگام درد سخت نيز بايد از خون گرفتن خودداري نمود.
حجامت و ختنه
پزشكان قديم حجامت را نيز بسيار سودمند ميدانستند و معتقد بودند كه حجّام و فصّاد بايد سبك «3» و خوشاندام و به كار خود مسلط و آگاه باشند تا به بيمار، درد و رنج نرسانند. حجام بايد ابزار ختنه را نيز همراه داشته باشد و بر زن و مرد، ختنه، واجب است. ابو حنيفه اين عمل را مستحب موكّد ميداند.
مقررات و نظامات پزشكي
در قرون وسطا نيز براي حقوق و وظايف پزشكان مقرراتي وجود داشت كه همه متصديان امور طبي ملزم به تبعيّت از آنها بودند.
اين مقررات بعدا مهمتر و كاملتر شد. در كتابهايي مانند المدخل تأليف ابن الحاج و كتاب معالم القربه في احكام الحسبه تأليف ابن الاخوه نكاتي از
______________________________
(1). شايسته است.
(2). آيين شهرداري، از ص 166 به بعد.
(3). چابك.
ص: 303
اخلاق و آداب طبي آورده شده است ... داستانهاي متعدد از پزشكاني نقل شده است كه حق العلاجشان پرداخته نشده بود و آن را در دادگاه مطالبه ميكردند.
بيماريهاي گوش و گلو و بيني و چشم
در مورد بيماريهاي گوش و گلو و بيني و چشم، مكتب طب اسلامي عملا از يونانيان خيلي پيش افتاد، و به نسلهاي بعد خدمات بسيار باارزشي كرد. در ميان مسلمانان كلمه «چشمپزشك» يا كحّال معني مبتذل و پستي را كه در نوشتههاي جالينوس و ديگر نويسندگان سلف دارا بود نداشت، اما در چشمپزشكي و در رشته گوش و گلو و بيني، همه پزشكان ايراني پيشرو و صاحبنظر نبودند، مگر زكرياي رازي كه كتابي درباره بينايي نوشت. رازي اولين كسي بود كه درباره عمل آبمرواريد شرحي نگاشت و درباره واكنش طبيعي مردمك چشم در مقابل نور گفتگو كرد. شايد بتوان براي ابن سينا هم، كه معالجه مجراي اشك را با گذراندن ميل طبي در آن متداول ساخت، سهمي و قدري قايل شد ... در رشته جرّاحي به زحمت ميتوان گفت ايرانيان پيشرفتي كرده يا نكردهاند.
كتابهاي جراحي، چه عربي و چه فارسي، نادر و كميابند و، درحقيقت، در اينگونه كتابها از موضوعهاي عملي و فنّي متنوع گفتگو ميشود و درباره اعمال مختلف جرّاحي از سوراخ كردن جمجمه تا بريدن شاهرگهاي متّسع بحث ميشود ... شايد پيشينيان در عمل سنگ، تخصص داشته و گاهي توانسته باشند سنگ را از كليه خارج كنند. براي بهاء الدّوله (اوايل قرن دهم هجري) بايد اين مرتبت را قايل بود كه مدتها پيش از فاولر)Fawler( و پوتن)Potin( دريافته و نوشته بود كه پس از عمل جراحي شكم، بايد مريض را به حال نشسته نگاه داشت و مراقبت نمود- براي معالجه ورم صفاق نيز طرح اسبابي را ريخت كه بدون باز كردن شكم بتوان لوله مخصوصي در آن داخل كرد كه در يك انتهاي آن يك نوك خيلي ظريف و در انتهاي ديگرش كيسه محكمي كه هوا از آن نگذرد تعبيه شده باشد و با مكيدن از سوراخي كه در وسط لوله باشد چرك را از پرده صفاق بيرون كشيد ... «1»
گچ شكستهبندي
مدتها پيش از آنكه گچ شكستهبندي (كه به گچ پاريس معروف است) در اروپا شناخته شود بهوسيله شكستهبندها از آن استفاده ميشد.
______________________________
(1). ميراث ايران- علم ايراني، سيريل الگود، ترجمه احمد بيرشك، از ص 473 به بعد.
ص: 304
ترديد دارم كه ايرانيان در موقع زايمان غيرطبيعي از شكافتن پهلوي زن باردار استفاده كرده باشند، البته فردوسي به يك چنين عملي اشاره ميكند ... بسياري از پزشكان در مورد طب باليني، براي ايرانيان پيش از آنچه درخور آنان هست سهم و اعتبار قايلند، همه كس ميداند كه رازي نخستين كسي است كه سرخك را از آبله تميز داده است.
تشخيص آبله
توصيفي كه رازي از اين بيماري كرده بهوسيله انجمن سيدنهم)Sydenham( به انگليسي ترجمه شده است، اما نميتوان مطمئن بود كه وي درحقيقت آنها، يعني سرخك و آبله را دو بيماري جداگانه دانسته باشد ...
مسلما رازي نميدانست كه آبله مسري است. ايرانيان براي جلوگيري از مبتلا شدن به آبله از تلقيح بازو به بازو استفاده ميكردند، ولي محتمل است كه اين امر را از چينيان اقتباس كرده باشند. پارهاي مطالعات ابتكاري را هم به ابن سينا نسبت ميدهند. بهنظر ميرسد كه وي متوجه تفاوت بين يرقان دموي و يرقان مسدودكننده، شده باشد. توصيفي كه ابن سينا از بيماري ورم غشاء مغز (مننژيت) كرده موجب شده است كه برخي از مورّخان وي را متخصّصي در بيماريهاي اعصاب بدانند كه بر زمان خود پيشي گرفته است، امّا مطالعه كتاب قانون وي، نشان ميدهد كه او از تمام عقايد نادرست معاصران خود متأثر بوده ولي پيروي وي از عقيده ابن هيثم درباره علل بينايي كه مخالف معتقدات زمان بود و امروز صحت آنها به ثبوت رسيده است، موجب قدر و اعتبار ابن سيناست ...
نظريات پزشكي جرجاني
بهنظر ميرسد كه وقتي جرجاني (قرن پنجم هجري) متذكر شد كه در برخي حالات، بزرگ شدن غدههاي درقي با ضربان شديد قلب توأم است به يك موضوع كاملا تازه و ابتكاري پي برده باشد ... همچنين جرجاني بدين واقعيّت علمي پي برد كه برخي از امراض، دشمن بعضي ديگرند و ممكن است با مرضي، مرضي ديگر را درمان كرد. وقتي كه امروز براي معالجه فلج از حمله مالارياي حاد استفاده ميكنيم از اين اصل پيروي كردهايم.- كمي بعد بهاء الدوله (906 هجري، 1500 م) كه دانشمندي تيزبين و محققي دقيق بود قديميترين تعريفي را كه از سياهسرفه شده است بيان كرد ... تقريبا درهمان سال عماد الدين شيرازي مختصري درباره بيماري كوفت (سيفليس) نوشت كه مقداري مطالب ابتكاري در آن بود ... ولي مسلما در آن موقع اين بيماري را در اروپا ميشناختهاند. «1»
______________________________
(1). ميراث ايران- علم ايراني، ص 467 به بعد.
ص: 305
پيشرفت ايرانيان در معالجه امراض زيادتر بود تا در تشخيص آنها. دارونامههاي آنان مبتني بر داروهاي گياهي يوناني بود، اما به آنچه از يونان به ارث برده بودند داروهاي معروفي مانند ريوند چيني، سنا، كافور، جوز هندي، ميخك، سندل، فلوس، تمبر و مهمتر از همه نيشكر را افزودند، گياهشناسي و طب، دوشادوش يكديگر پيش رفتند. براي ايرانيان بايد اين خدمت معتبر را هم شناخت كه در داروسازي از حدود گياهان طبّي تجاوز كردند و به دارونامههاي خود تعداد معتنابهي دواهاي شيميايي افزودند كه «سولفاميد» هاي امروز وارث و جانشين آنها بشمار ميروند.
رازي، پس از آنكه جيوه را در ميمونها تجربه كرد، آن را به عنوان مسهل تجويز نمود و عماد الّدين از آن در معالجه كوفت (سيفليس) استفاده كرد. همچنين رازي دانههاي سفيدآب سرب را براي درمان چشم، به كاربرد ... كتابي هم در شيمي نگاشت كه راه را براي مفهوم جديد اجسام شيميايي هموار كرد. تا زمان او اجسام به جامد و نامي و حيواني تقسيم ميشدند اما او طبقهبندي «حيواني، گياهي و معدني» را در علم وارد ساخت، سپس مواد معدني را به جوهر و جامد و سنگ و زاج و بوره و نمك (ملح) تقسيم كرد و بين مواد جامد فرّار و غيرفرّار فرق گذاشت.
ابو منصور موفق هروي
پس از رازي، نوبت به ابو منصور موّفق ميرسد كه اولين كتاب طبي را به فارسي نوشت. اين كتاب نهتنها از جنبه طبي بسيار مهمّ است بلكه از اين نظر هم اهميت بسيار دارد كه اولين اثري است كه از نثر فارسي (در ايران بعد از اسلام) بجا مانده است. از 585 دارويي كه در اين كتاب از آنها ياد شده است 75 قلم آن معدني هستند. ابو منصور بين بيكربنات سديم و كربنات پتاسيم فرق گذاشته، اطلاعي هم از اكسيد ارسنيك و اكسيد مس و انتيموان داشته و از تأثير سمّي تركيبات مس و سرب و خاصيت آهك زنده براي ازالهمو باخبر بوده است ... «1»
در منابع طبي و تاريخي بعد از اسلام كموبيش به انواع داروها و طرز مداواي بيماران اشاره شده است از جمله در شاهنامه فردوسي از برخي از ادويه نباتي سخن رفته است:
به نزديك خاتون شد آن چارهگرتبه ديد بيمار او را جگر
بفرمود تا آب نار آورندهمان تره جويبار آورند
كجا تره كان كاسني خواندشطپش خواست كز مغز بنشاندش
______________________________
(1). ميراث ايران- علم ايراني، پيشين، ص 477 به بعد.
ص: 306
در كتاب «الابنيه عن حقايق الادويه» تأليف ابو منصور موفق بن علي الهروي كه بين سالهاي 350 تا 360 ه. ق نوشته شده است چنين ميخوانيم: آنچه در عالم است از چهار قسم بيرون نيست يا غذا هست، يا دارو يا زهر يا هم غذاست و هم دارو. بعد از خواص طبي سير، مرداسنگ و ديگر ادويه ياد ميكند. بهنظر نويسنده اين كتاب، طب هندي بر طب رومي رجحان دارد. در جاي ديگر مؤلف اين كتاب بخوبي نشان ميدهد كه پزشكان عهد باستان و قرون وسطا براي اغذيه و ادويه مفرده خواص و نتايجي قايل بودند و براي اشخاص و داروها و اغذيه مختلف چهار طبع يا چهار خاصيت ذكر ميكردند، چنانكه در مقدمه كتاب سابق الذكر ميخوانيم: «چنين گفت حكيم ابو منصور موفق بن علي الهروي كي مرا كتابهاي حكيمان پيشين و عالمان و طبيبان مجرّب همه بجستم و هرچ گفته بودند به تأمل نگه كردم اندر ادويه و اغذيه مفرد و غيرش نيز، و كردار هر دارويي ... و منفعتها و مضرّتهاشان و طبعهاي ايشان اندر چهار درجه ...» سپس مينويسد: «... حكيمان روم همي گويند كه بعضي دارو يا غذا گرم است اندر درجه اوّل و خشك است اندر درجه دوم و اندرين، ايشان به غلط افتادهاند و حكيمان هند بر صوابند و من راه حكيمان هند گرفتهام از آنجهت كه دارو آنجا بيشتر است و عقاقير آنجا تيزتر و خوشتر ...» «1»
داروهاي گياهي
بهاء الدين محمّد بن مؤيد بغدادي در كتاب «التوسّل الي الترسل» ضمن رسالهيي كه در حبس شادياخ انشاء نموده و از مظالم روزگار شكايت كرده است. از عارضه قولنج و از داروهايي كه براي درمان درد خود به كار برده است سخن ميگويد، از جمله مينويسد: «... علاجها را هم اثر مضمحل شده بود و داروها را خاصيت باطل گشته ...»
گياههاي طبّي
«اسامي گياههاي طبّي در شرح پهلوي يسنا و هليلك كه در كتب پهلوي آمده از سانسكريت اخذ شده، مانند تمر هندي و جوزبويا و تاتوره و امنله و اشنان و دارچين و زنجبيل و صندل و فلفل و قرنفل و كافور و نارجيل و نيلوفر و نيل از هند آمده و حتي برنج و توت و ماش و هندوانه از نباتات مأكول نيز از آن ديار يعني از هند است. «لويفر» از علماي مستشرق درباره اسامي 54 نبات كه از هند به ايران آمده و غالب لغات فارسي آنها هم از اصل سانسكريت است تحقيق نموده و برشمرده است ... اسامي نباتات طبّي يوناني در فارسي بيشمار است و آنها را در كتاب الابنيه عن حقايق الادويه موفّق هروي و مخزن الادويه و تحفه حكيم مؤمن و مفردات ابن
______________________________
(1). نگاه كنيد به كتاب الابنيه هروي، به تصحيح بهمنيار و كوشش اردكاني، از ص 1 به بعد.
ص: 307
بيطار و مفاتيح العلوم خوارزمي و كتب طبي بيشمار عربي و فارسي به سهولت ميتوان پيدا كرد مانند اسطخدّوس و عنبر پاريس و غيره و غيره، اسامي گياههاي طبّي در فارسي و پهلوي، كاشف از اين است كه طب در ايران قبل از اسلام هم وسعتي داشته و با وجود ترجمههايي از كتب يوناني، لغات ايراني هم در طب زياد معمول بوده است ...» «1»
در فرخنامه جمالي مربوط به اواسط قرن ششم هجري از بعضي بيماريها و داروي آنها ياد شده است، با اينكه اكثر تعليمات طبي مندرج در اين كتاب، فاقد ارزش علمي است، براي تفريح خاطر خوانندگان و آشنايي با انديشههاي خرافي آن دوره به ذكر چند مورد اكتفا ميكنيم:
نفوذ خرافات در علم طب
1. «... اگر موي سر مردم را بسوزانند و خاكسترش به گلاب تر كنند و بر سر زني نهند كه دشوار زايد در ساعت فارغ شود.» «2»
2. «اگر استخوان مرده را بسوزانند و بسايند و در بواسير كنند ظاهر و باطن نيست گرداند و منفعت كند، و ليكن پنهان در وي بايد دميد.» «3»
3. «اگر مني مرد بستاند و با سپيده خايه بياميزد و در ميان جوي آب پنهان كند يا در ميان درخت بيد نهد شهوت بسته ميشود ...» «4»
4. «اگر كسي بول مرد بازخورد هرگز جادوي بر وي كار نكند.» «5»
5. «اگر خواهند كه بدانند كودك در شكم مادر، نر است يا ماده، زن را بايد فرمود كه شير را در آب بدوشد، اگر بر سر آب آيد كودك ماده است و اگر زير آب رود دليل نرينه است.» 6
6. «اگر قضيب گرگ خرد كنند و به گاه مجامعت لختي به آب دهان تر كرده به قضيت درمالند، با هركه مجامعت كند، هرگز از وي نشكيبد.»
7. «اگر خايه گوساله خشك كنند و بكوبند و بخورند بر جماع كردن بيافزايد.»
8. «مغز سر هفت گنجشك با شكر بياميزد و بخورد آب پشت بيافزايد و اگر بر قضيب مالند سخت شود و همچنين مجامعت را قوت دهد.»
9. «انار شيرين به گرمي ميل دارد، لطيف بود، سرفه ببرد و سينه را سود دارد و جگر را قوي كند، لكن آب پشت بكاهد و شهوت بنشاند، اما دماغ تر كند و بعضي
______________________________
(1). مجله يادگار، سال پنجم، شماره 6 و 7، توجه ايرانيان به طب، نوشته تقيزاده، ص 17.
(2) تا (5). فرخنامه جمالي، به اهتمام ايرج افشار، صفحات 12، 15، 18، 26، 103، 125، 151، 169، 163، 158.
ص: 308
گويند آب پشت بيافزايد، اما انار ترش سرد است و لطيف و شكم ببندد و صفرا بنشاند و تپش دل و معده و حرارت جگر را زايل كند.»
10. «هركه پياز خام بسيار خورد او را درد شقيقه پيدا آيد.»
11. «اگر روغن چراغ به جامه رسد و به آرد باقلاي پخته بشويند پاك گردد.»
12. «اگر نعناع با نان بسيار بخورند بلغم ببرد و بادها بنشاند.»
13. «طبع كاهو سرد و ترست خواب آرد و دردسر بنشاند، سرفه ببرد و نزله و زكام ببرد و براي درد شكم و درد گوش و درد چشم كه از گرمي بود نيك است چون شب از او بخورند آب پشت ببندد و چشم تاريك شود ...» «1»
خاقاني شاعر نامدار قرن ششم هجري از پزشكان بيمايه و بياطلاع و داروهاي بياثر آنان شكايت ميكند:
... اي طبيبان غلطگوي چه گويم كه شمانامبارك دَم و ناساز دواييد همه
... اي كرامات فروشان، دمِ افسونِ شماعلت «2» افزود كه معلول رياييد همه
... بس جوانم، به دعا جان مرا دريابيدكه چو عيسي ز بر بامِ دعاييد همه
آه، كامروز تَبَم تيز «3» و زبان كند شدستتب ببنديد و زبانم بگشاييد همه
بوي دارو شنوم روي بگردانم از اوهر زمان شربت نو در مفزاييد همه
تنم از آتش تب سوخته چون عود و ني استچون ني و عود سرانگشت بخاييد همه
انواع شربت
بيش از 70 گونه شربت وجود دارد كه اهمّ آنها عبارتند از شربت گلاب، شربت نيلوفر، شربت گل سرخ تازه، شربت گل سرخ مكرر، شربت سيب ساده، شربت سيب رنگين، شربت سيب فتحي، انواع شربتهاي ليمو، شربت سركنگبين، شربت سكنگبين اناري، شربت آلو، شربت آلبالو، شربت ميبه معطّر ... شربت پوست ريشه كاسني، شربت انار شيرين، شربت شاهتره، شربت صندل سفيد، شربت تمر هندي، شربت بارهنگ، شربت زرشك، شربت عنّاب، شربت خشخاش، شربت مورد، شربت مارچوبه، شربت گشنيز، شربت راوند يا شربت ريواس، شربت كافور پرورده، شربت نعناع، شربت سركه، شربت نارنج، شربت قطام، شربت
______________________________
(1). همان كتاب، ص 158.
(2). بيماري
(3). شديد
ص: 309
فسنتين، شربت شيرخشت، شربت توت، شربت پياز، شربت گاوزبان و جز اينها. «...
معجونها نيز نامهاي بسيار دارند و همچنين است قرصها، و ربها و داروهاي مكيدني و جوارشيات (معرّب گوارش) معجوني است مفرح و مقوي و محلّل رياح و مصلح اغذيه «1» جوب ابارجات (براي لينت مزاج، مفيد است ... محتسب بايد در تهيه مواد گياهي، قرصها، معجونها و سفوفات (داروهاي خشك كوبيده) نظير زيره سياه، تخم گشنيز، گز علفي و ترنجبين و جز آن) دقّت و مراقبت كند و كسي را كه در اين زمينهها مطلع است، براي نظارت برگزيند ...» حسبت و مراقبت در كار عطاران مخصوصا مورد نظر ابن اخوه قرار گرفته زيرا بعضي از عطاران و داروسازان (طباشير را با استخوان سوخته ميآميزند ...
و برخي از عطاران كندر را با صمغ و قلفونيه (يعني صمغ صنوبر) ميآميزند ... و تمرهندي را به تقلّب با موم و نمك و سركه ميآميزند و بهنام عجبين البلاد ميفروشند ...» «2»
طرز معالجه ميرخواند
ميرخواند مؤلف «روضة الصفا» در اواخر عمر به ضعف و بيماري مبتلا شد و بهطوريكه خود نوشته است: «ضعف جگر و گرده به مثابهاي بر راقم حروف استيلا يافت كه قوّت حركت بل مجال نشستن نماند و اطباي مسيحانفس به معالجه اين غريب بيكس پرداخته به سلوك طريق پرهيز كه در نظر بصيرت بسيار دشوار نمود، ارشاد نمودند، چنانكه قرار دادند كه هرروز به دو سير گوشت كه نان اصلا بدان منضم نشود و دو سير شوربا و يك انار در آخر روز قناعت بايد نمود و اگر تشنگي غلبه كند مقداري عرق كاسني بهجاي آب بايد آشاميد و چون نقد حيات تحفهاي عزيز و ميوه ناياب است كمينه از اشارت آن جماعت تجاوز جايز ندانست و باوجود اين ضعف قوا و احتياط كه در اكل و شرب فرموده بودند از كتابت منع نكردند و مخلص حقيقي، اين معني را فوزي عظيم دانسته به كار خود مشغول شد ...» «3»
______________________________
(1). مأخوذ از فرهنگ فارسي معين
(2). آيين شهرداري يا (معالم القربه)، پيشين، از ص 109 بهبعد.
(3). روضة الصفا، ج اول، ص م و ن، مقدمه.
ص: 311